مجازات و جامعه با توجه به یک دیدگاه حقوق خانوادگی و حقوق بشر
پیتر شارف اسمیت
[نسخه نهایی در راشل کندری و پیتر شارف اسمیت «زندانها، مجازات و خانواده. در جهت یک جامعهشناسایی جدید درباره مجازات؟» منتشر شده است، انتشارات دانشگاه آکسفورد، 2018، صفحات 121-135]
مقدمه
ریشههای تاریخی سیستمهای زندان جاری روشی را توضیح دهند که در آن، همسران و کودکان معمولا از اعضای خانواده محبوس خود جدا میشوند. از قرن نوزدهم، این یکی از ویژگیهای عمومی غربی و شیوه جهانی رو به افزایش زندانی کردن بود تا در عمل، خویشاوندان مجرمان[1] را با اذیت کردن بسیاری از خانوادههای آنها به روشهای بسیار چشمگیر مجازات کنند. در واقعیت، خانوادههای زندانیان[2] نه تنها در معرض ریسک بسیاری از اثرات ثانویه محبوس شدن قرار داشتند- آنها اغلب با سیستمی مواجه میشدند که در آن مفاهیم آنها درباره عدالت و مشروعیت معنایی نداشت و هرگز در نظر گرفته نمیشد. برای تعدادی از همسران و کودکان، محبوس شدن یکی از خویشاوندان ممکن بود مفید باشد، اما تحقیقات نشان میدهد که اثرات منفی رایجتر و اغلب شدیدتر هستند. این خانوادهها، نه تنها در معرض ریسک تجربه نظام عدالت کیفری از بخش زیر- به عنوان بخش ضعیفتر- قرار داشتند، بلکه نوعی از دنیای وارونه را تجربه میکردند که در آن نمایندگان رسمی جامعه به جای اینکه منابعی از حمایت باشند به دشمن تبدیل شده بودند. شرحی از این موضوع روشی است که قوانین و احکام تنظیمکننده نظام کیفری معمولا فقط تلاش میکنند تا استفاده از قدرت دولت بر علیه حقوق زندانیان را متوازن کنند اما به ندرت حقوق خانوادههای آنها را در نظر میگیرند. اما آیا میتوانیم نظامهای عدالت کیفری مشروع را به این حالت ایجاد کنیم و آیا این شیوهها واقعا احساس عمومی درباره عدالت را منعکس میکنند؟ این فصل با استفاده از یک رویکرد تقریبا دورکیمی تلاش میکند تا تمرکز را از جفت مجرم-دولت به یک بحث گستردهتر درباره ارتباط بین خطمشیهای جزایی[3]، زندانها و جامعه سوق دهد. در آخر، پیشنهاد خواهد شد که تفسیر و اجرای حقوق خانوادهها و کودکان زندانیان، دیدگاهی را درباره نظامهای عدالت کیفری[4] ارایه میدهد که به شکل بالقوه میتواند پویایی جاری دولت-مجرم را تغییر دهد.
زمانی که دولت به دشمن تبدیل میشود
اکثر ما در هنگام رشد یاد میگیریم که اگر شخصی کار بسیار بدی را انجام دهد، پلیس خواهد آمد، طرف مسئول را دستگیر خواهد کرد و او را به زندان خواهد فرستاد. زمانی که به اندازه کافی بزرگ شدیم درک میکنیم که یک قاضی مسئول تفسیر قانون است و با انجام این کار باید تصمیم بگیرد که آیا مجازات کند و اینکه چگونه مجازات کند. در نکتهای شاید تشخیص دهیم که ماموران زندان در زندان کار میکنند تا از فرار زندانیان جلوگیری کنند و به شکل ایدهآل، آنها را توانبخشی کنند. احتمال زیادی وجود دارد که این برداشت را داشته باشیم که انجام همه این موارد برای حفظ امنیت ما ضروری هستند. اعتماد به نظامهای عدالت کیفری به شکل چشمگیری در میان کشورها متفاوت است (ESS، 2011؛ Justitsministeriets Forskningskontor، 2016)، اما معمولا در دموکراسیها، اکثر مردم این درک را دارند که پلیس، قاضیها، دادگاهها و کارمندان زندان برای حفاظت از جامعه در اینجا وجود دارند. این نوع درک تقریبا برای ایجاد انسجام در جوامع ما بسیار مهم و شاید ضروری باشد. همانطور که سایرین بیان کردهاند، «رضایت تشکیل دهنده مسئول مشروع[5] است» (باتومز و تانکبه، 2012، 134) و این نوع رضایت به میزان خاصی از اعتماد به مسئولان مورد نظر و شاید میزان خاصی از ارزشهای مشترک نیاز دارد (مسالهای که در بخشهای بعدی در هنگام بحث درباره دورکیم بررسی خواهم کرد).
اما همه این احساس را ندارند که آنها بخشی از جامعه هستند و حتی این احتمال وجود دارد که تعدادی از افراد نمایندگان نظام عدالت کیفری را به عنوان مخالفان در نظر گیرند. این مورد ممکن است در زمانی وجود داشته باشد که شما آگاهانه تصمیم به دنبال کردن یک شغل جنایی را اتخاذ میکنید اما ممکن است دلایل دیگری باشد که شامل گروههایی از مردم باشند که خودشان به حاشیه کشیده شدن یا محرومیت را انتخاب نکردهاند. پسری که ملاقات پدر خود در یک زندان دانمارکی را به خاطر میآورد، بیان کرد «من به شکل آشکار به یاد دارم که مامور گفت: «زمان ملاقات تمام شد». من او را یک خوک احمق در نظر گرفتم که از پریشان کردن ما لذت میبرد» (گروفتهائوگ، 2004 ،86). در اینجا، مامور زندان، که نقش رسمی و قانونی او کمک به حفاظت از جامعه است، به یک «خوک احمق» و دشمن یک پسر بیگناهی تبدیل شده است که مرتکب هیچ جرمی نشده است. همچنین، یادآوری عذابآور یک دختر 10-ساله درباره دستگیری پدر خود که بعد از آن، هر زمانی که او یک ماشین پلیس را میدید «برای مدت زمان طولانی میترسید» (کریستنس، 1999، 38). از اینرو، پلیس، یکی از منابع اجتماعی اصلی حفاظت و امنیت، به یک مخالف خطرناک تبدیل شده است که خانواده و صمیمیترین زندگی خصوصی یک کودک را تهدید میکند. همانطور که دوباره در بخش پایین بیان خواهم کرد، همه خانوادههای مجرمان نظام عدالت کیفری را به این روش تجربه نمیکنند و عوامل متعددی، از جمله ماهیت روابط خانوادگی مورد نظر و جرم ارتکابی، ممکن است در این مورد اهمیت داشته باشد. اما تحقیقات کیفی به شکل آشکار توضیح میدهند که خانوادهها و کودکان زندانیان میتوانند دشمنی[6] نسبت به جامعه را توسعه دهند. همانطور که در یک مطالعه دیگر توضیح داده شده است «احساسات عمیق از دست دادن و خشم» از طرف کودکان زندانیان ممکن است با «هدایت شدن در مسئولان قانونی» پایان یابند (بوسول و ویج، 2007، 61). در یک یادداشت مشابه، ژاردین «تعاملات خصمانه» بین خانوادههایی را یافته است که در زندان ملاقات کردهاند و «متخصصان عدالت کیفری» که آنها ملاقات میکنند و او بیان میکند که این مورد «میتوان این دیدگاه را ایجاد کند یا تقویت کند که نظام زندان بدون توجه کافی به چیزی عمل میکند که ممکن است از دیدگاه خانوادهها عادلانه یا منصفانه به نظر رسد و در نتیجه ریسک کاهش مشروعیت یک نظام به عنوان کل را دارد» (ژاردین، 2015، 233؛ همچنین به هالسی، این جلد؛ ژاردین، این جلد مراجعه کنید).
تعداد اندکی تلاش کردهاند تا مطالعه کنند که چگونه این مورد ممکن است توسط خود «مسئولان قانونی» و «متخصصان عدالت کیفری» تجربه شود اما مثالهایی وجود دارند که به شکل آشکار مورد بالا را توضیح میدهند و همچنین نشان میدهند که این مکانیزم ناهمبستگی[7] گاهی اوقات میتواند برای این مسئولان نیز مشکلساز باشد. به عنوان مثال، یک مامور پلیس دانمارک تجربهای را به یاد میآورد که هنوز هم تقریبا سی بعد او را اسیر کرده است:
«زمانی، سالها قبل، مجبور بودم همراه با یک مامور دیگر یک راننده مست زن را دستگیر کنم. متاسفانه، او قبل از زمانی که بتوانیم او را دستگیر کنیم به درون آپارتمان خود رفت. زمانی که زنگ خانه را زدیم، او در را باز کرد و به شکل آشکار بسیار مست بود. شوهر او، که به نظر نمیرسید که تحت تاثیر باشد، تقریبا با پسر پنج سالهاشان پشت سر او ایستاد. ما از شوهر خواستیم که با کودک خود به اتاق دیگر برود و توضیح دادیم که: «لازم است با همسر شما حرف بزنیم و او را برای تست خون به پاسگاه ببریم. وقت زیادی نمیگیرد». اما او امتناع کرد و در همان جایی که بود باقی ماند. زن به طور یقین نمیخواست به پاسگاه برود و شروع به لگد زدن و ضربه زدن کرد. او یک خانم قوی و بسیار سنگین و بسیار خشمگین بود، بنابراین، نتوانستیم او را به این شکل مجبور کنیم که همراه ما بیاید. همچنان به شوهر او اصرار کردیم که با کودک محل را ترک کند، اما او امتناع کرد. وضعیت در مورد زن توسعه یافت و متاسفانه با دراز کردن او روی زمین و تقریبا نشستن دو مامور بر روی او در نردبان تمام شد. و اگر کافی نبود، شوهر او با پسر خود بیرون نمیرفت؛ او حتی نتوانست پسربچه را به خوبی نگه دارد. ناگهان، پسر به من حمله کرد و دیوانه وار بر پشت من ضربه میزد و فریاد میزد «از مادر من دور شو! از مادر من دور شو!» من هرگز چشمان پسر را فراموش نخواهم کرد و اغلب در این فکر هستم که او امروز در کجاست، این کار چه تاثیری بر او داشته است و او درباره پلیس و اپیزود چه نظری دارد. تقریبا بیست و هشت سال قبل بود، بنابراین، او حالا یک مرد بزرگ است» (اسمیت،2014، 4).
به عبارت دیگر، اعضای خانواده زندانیان در معرض ریسک تجربه نوعی از دنیای وارونه قرار دارند که در آن قرار دادن تبعیت و حمایت در درون سیستمی از مسئولان اداری ممکن است بسیار دشوار باشد.
دنیای «وارونه» خانوادههای زندانیان
بحثهای سنتی، تحقیقات، حکمهای دادگاه و سایر موارد در زمینه زندانها و حقوق بشر[8]، تقریبا به شکل انحصاری موضوعی از متوازن کردن کاربرد قانونی قدرت توسط دولت و نگرانیهای امنیتی بر علیه حقوق زندانیان انفرادی بوده است. سوال در مورد اینکه، آیا، چگونه و تا چه درجهای، کاربرد زندانی کردن بر حقوق اشخاص در خارج از زندان نیز تاثیرگذار بوده است برای سالهای زیادی خارج از ملاحظه قرار گرفته شده است. این مورد تا این اواخر به طور یقین در مورد کودکان زندانیان صادق بود- گروهی از مردم که حقوق آنها به شکل آشکار تحت تاثیر استفاده از زندانی کردن (حبس کردن) بود (کوندری و همکاران، 2016؛ لاگوته، 2016؛ اسمیت، 2014). حق یک زندانی نسبت به یک زندگی خانوادگی و خصوصا حق حاصل از آن برای دریافت ملاقات از اعضای خانواده به خوبی در قانون حقوق بشر و در بسیاری از حوزههای قضایی ملی تثبیت شده است- اما این حق به شکل سنتی با توجه به دیدگاه زندانی بررسی و تفسیر شده است و با توجه به دیدگاه خانوادهها و خویشاوندان به شکل کمتری بررسی شده است (لاگوته،2016؛ 206؛ اسمیت، 2014، 84 و 103، f). دیدگاه این خانوادهها و کودکان معمولا خارج از ملاحظه قرار داشته است، که شامل حقوق آنها، به عنوان مثال، برای حریم[9] و زندگی خانوادگی و در مورد کودکان، همه حقوق آنها برای شنیده شدن، بهترین برخورد به نفع آنها، عدم تبعیض و سایر موارد است. از اینرو، یک زندانی این حق برای دریافت ملاقاتها را دارد ولی حق یک کودک یا عضو خانواده برای ملاقات به ندرت در قانون جزایی یا جاهای دیگر ذکر شده است. همانطور که در بخش زیر باز به این موضوع باز خواهم گشت، این فقدان تقریبا کامل توجه در سیستم حقوقی و نهادهای آن (پلیس، زندانها و سایر موارد) به احتمال زیاد یکی از دلایل اصلی است که این گروه از مردم شکلهای شدیدی از محرومیت و صدمه جدی را در طول تاریخ (سابقه) زندان تجربه میکنند (اسمیت،2014).
امروزه مطالب زیادی را درباره خانواده و کودکان زندانیان میدانیم و براساس تحقیقات گستردهای که خصوصا در سالهای اخیر ظاهر شدهاند میتوانیم نتیجه بگیریم که خانوادههای زندانیها یک گروه بسیار آسیبپذیر[10] را تشکیل میدهند که در معرض ریسک تجربه هر دو مورد طرد اجتماعی[11] و طرد اجرایی قرار دارند (کامفورت، 2008؛ کوندری و همکاران، 2016؛ هاگان و فوستر، 2015؛ مورای، 2006؛ اولدراپ و فریدریسکون، این جلد). خانوادههای زندانیان و خصوصا کودکان مشمول، اغلب به عنوان یک گروه «فراموششده» یا «نامرئی» از مردم توصیف شدهاند که قربانیان روش عملکرد نظام عدالت کیفری ما شدهاند و به آسیب متوازی همراه با روشی تبدیل شدهاند که با آن همسران، پدران و مادران دستگیر، محکوم و زندانی میشوند (هاگان و دینویتزر، 1999؛ مورای و فارینگتون، 2008، 133). خصوصا، دهه آخر شاهد موج عظیم و بینالمللی در تحقیقات در این زمینه است که بسیار متقاعدکننده ثابت کردهاند که چگونه این خانوادهها به شکل گسترده و اغلب به روشهای بسیار زیانبخش تحت تاثیر قرار میگیرند. این مورد خصوصا درباره کودکان والدین محبوس (زندانیشده) به شکل ویژه نشان داده شده است (میلر و بارنز، 2015؛ مورای و فارینگتون، 2008؛ اسمیت، 2014؛ ویکفیلد و وایلدمن، 2014)، همچنین در مورد همسران و والدین نیز نشان داده شده است (اپل، 2016؛ کامفورت، 2008؛ کوندری، 2007؛ ژاردین، این جلد؛ کوتوا، این جلد). جالب توجه است که ما در حقیقت مطالب بسیار کمی را درباره این میدانیم که دقیقا چه زمانی و تحت چه شرایطی زندانیشدن والدین/همسر برای اعضای خانواده در بیرون مثبت است و چه زمانی ارتباط با یک والد زندانی به بهترین شکل به نفع کودک نیست (اسمیت، 2014؛ 187ff؛ کوندری و اسمیت، این جلد).
در نظر گرفتن همه موارد بالا به این معناست که از لحاظ تحقیقات دیگر نمیتوانیم این خانوادهها و کودکان آنها را «فراموش شده» بنامیم. اما متاسفانه، آنها هنوز هم اغلب به شکل عملی فراموششده و طردشده هستند و معمولا به عنوان یک گروه توسط نهادهای رسمی جامعه نادیده گرفته شدهاند. یکی از توضیحات درباره این موضوع، فقدان دادههای ثبتشده منظم درباره خانوادهها و کودکان زندانیان است. به عبارت دیگر، با اینکه هنوز هم تحقیقات زیادی برای انجام در این زمینه وجود دارند، اما بزرگترین و فوریترین چالش در حال حاضر این است که چگونه میتوانیم نظامهای عدالت کیفری خود و شیوههای جزایی خود را تغییر دهیم تا بتوانیم دانشی که درباره خانوادههای زندانیان جمعآوری کردهایم و روشهای برخورد با آنها و تحت تاثیر قرار گرفتن آنها در زمانی که یک همسر/والد و سایر موارد دستگیر و زندانی میشود را بازتاب کنیم.
یکی از دلایل احتمالی برای اینکه چرا کودکان زندانیان معمولا موضوع مد نظر سیاسی و قانونی نشدهاند ممکن است این باشد که تعدادی از اولیهترین مفاهیم عدالت و محکومیت[12]، که سیستم جزایی در پیرامون آن ایجاد شده است، در زمانی که تمرکز در جهت خانوادههای زندانیان و خصوصا کودکان آنها تغییر کرده است وارونه شداند. از طرف دیگر، تقریبا بخشی از تعدادی از ابتداییترین غرایز و ارزشهای ما است که برخی از فعالیتها را مجرمانه در نظر بگیریم و خواهان مجازات طرف خطاکار باشیم، و از طرف دیگر، کودکان والدین زندانیشده که اغلب به شدت آسیب دیدهاند به شکل آشکار و به شکل کامل از هر جرمی بیگناه هستند. در نگاه اول، این مورد مانند یک گره گوردیان (پیچیده) به نظر میرسد که در مورد استفاده از زندانی کردن و در نتیجه شیوه مجازات در دنیای امروزی با آن مواجه هستیم (اسمیت، 2014، 7). همانطور که در بخش بالا بررسی شده است، سیستمی از مجازات را ایجاد کردهایم که به میزان زیادی منجر به طرد و ناهمبستگی تعداد زیادی از اعضای این نوع خانوادهها خواهد شد. شاید، این مساله فقط در بسیاری از حوزههای قضایی در سالهای اخیر در نتیجه بلاغت سیاسی درباره محکومیتهای طولانیتر و سختتر تشدید شده است، که اخیرا بحث خطمشی قانونی در بسیاری از کشورها را توصیف کرده است (رابرتز و همکاران، 2003؛ رایبرگ و رابرتز، 2014؛ فروست و همکاران، 2016). این «پوپولیسم کیفری»[13] به این معناست که سیاستمداران اغلب به افکار عمومی و احساسات عمومی درباره عدالت به عنوان دلیلی برای محکومیتهای طولانیتر و خطمشیهای خشنتر و سختگیرانهتر در جهت مجرمان ارجاع میکنند. اما این زبان «سختگیری درباره جرم» در صورتی به شکل بالقوه مشروعیت خود را از دست میدهد که دیدگاه خانوادهها و کودکان زندانیان اتخاذ شود. این مورد یکی از مسایلی است که در بخش زیر آن را در یک اقدام برای همسوسازی و به کارگیری تجربه خانوادههای زندانیان با جامعهشناسی مجازات دوباره بررسی خواهم کرد.
خانوادههای زندانیان و جامعهشناسی قانون و مجازات
بنابراین، چگونه میتوانیم دیدگاه، تجربه و حقوق خانوادههای زندانیان را در تشکیلات سیستمهای عدالت کیفری خود مطرح کنیم؟ با توجه به دیدگاه یک محقق- محققی که به روشهایی برای اطلاعرسانی و تولید اصلاح کیفری علاقهمند است- یکی از روشهای بررسی این مساله ممکن است از طریق منابع درباره جامعهشناسی مجازات باشد. این مورد قابل درک است، زیرا جامعهشناسی مجازات به عنوان پاسخی به بحثهای «کیفرشناسی[14]» و «فلسفی» درباره مجازات تکامل یافته است و این کار را در یک تلاش برای «مفهومسازی مجازات به عنوان یک نهاد اجتماعی» انجام داده است (گارلند، 2000، 381). بر اساس یافتههای گارلند، این نوع رویکرد علاوه بر موارد دیگر این امکان را به ما میدهد تا به سوالات درباره «اثرات اجتماعی ناخواسته» و «هزینههای اجتماعی گستردهتر» مجازات پاسخ دهیم (گارلند، 2000، 381). به عبارت دیگر، مسایل زیادی که در بستر جاری به آن علاقهمند هستیم. اما، با اینکه منابع درباره خانوادههای زندانیان در سالهای اخیر افزایش یافته است، اما نشانههای اندکی درباره این وجود دارند که وارد جرمشناسی رایج و کتابهای درسی عمومی درباره جامعهشناسی قانون شده باشد. به عنوان مثال، «کتاب درسی جرمشناسی آکسفورد» را در نظر بگیرید که در آن نه نسخه 5ام (ماگوئیر و همکاران،2012) و نه نسخه 6ام جدید آن (لیبلینگ و همکاران، 2017) به شکل خاص خانوادههای زندانیان را بررسی کرده است. در واقع، زمانی که نسخه پنجم و نسخه ششم جدید را بررسی میکنید حتی کلمه «خانواده» را در فهرست مشاهده نخواهید کرد- نه به شکل تکی و نه به شکل زیرفهرست تحت عنوان «زندان». براساس یک بررسی در کلمات فهرست شده و همچنین، موضوعات فصل، بیان این موضوع عادلانه به نظر میرسد که جرم و مجرم، از جمله مجازات تعیین شده برای او، هنوز هم در مرکز تمرکز اصلی قرار دارند (ماگوئیر و همکاران، 2012؛ لیبلینگ و همکاران، 2017). دیدگاه خانوادههای زندانیان و روشی که آنها تحت تاثیر نظام عدالت کیفری قرار میگیرند به شکل آشکار به عنوان یک مساله اصلی در نظر گرفته نشده است، البته تعداد این افراد بسیار بیشتر از تعداد زیاد زندانیان در سراسر جهان هستند. در واقع، این احتمال وجود دارد که تعداد فرزندان زندانیان برابر یا بیشتر از افراد زندانی باشد (اسمیت، 2014، 43 ff ). زمانی که فرد جامعهشناسی قانون را در نظر میگیرد حتی ممکن است شانس کمتری را در یافتن مطالب در منابع کتاب درسی رایج (به عنوان مثال، به باناکار و تراورز، 2013 مراجعه کنید) و حتی آن عناوینی داشته باشد که به شکل آشکار کنترل اجتماعی، جرم و مجازات را به عنوان بخشی از جامعهشناسی قانون در نظر میگیرند (به عنوان مثال، به دفلم، 2010 مراجعه کنید). تا جایی که منابع تخصصیتر درباره زندانها ادامه دارند نتایج تا حدی متفاوت به نظر میرسند. در واقع، جدیدترین نسخه از کتاب راهنمای پالگریو درباره زندانها (جیوکز و همکاران، 2016) شامل فصلی درباره «آسیب جانبی: خانوادهها و کودکان زندانیان» (کوندری و همکاران، 2016) است و نسخه قبلی فصلی درباره «خانوادههای زندانیان» داشت (جیوکز، 2007).
اگر ما منابع تخصصیتر را درباره جامعهشناسی مجازات را بررسی کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که با اینکه بسیار سطح بالا و پیچیده هستند و مطالب زیادی را درباره مجازات و جامعه به ما آموزش میدهند، اما مساله خانوادهها و کودکان زندانیان را معمولا نادیده گرفتهاند. به عبارت دیگر، با اینکه «مفاهیم حاصل از منابع گستردهتر درباره جامعهشناسی زندان […] به شکل موثری در تجارب خانوادههایی به کار برده شدهاند که تحت تاثیر محبوس شدن قرار دارند»، اما در حین حال «توجه بیشتری باید به تجارب خانوادههایی شود که با آنها سایر ابعاد نظام عدالت کیفری جستجو میشوند» (ژاردین، 2015، 234). مجددا، نشانههایی وجود دارند که شرایط ممکن است در حال تغییر باشند (مولر و وایلدمن، 2013). در یک یادداشت عمومی، میتوان گفت که یکی از منابع جامعهشناسی انتقادی درباره زندانها و ارتباط آنها با جامعه در طول دهه 1970 ظاهر شده است که در آن زندانها به عنوان بازتابی از جامعه و مدرنیته مطالعه شدهاند. این گفتمان کمابیش «فوکویی» و سایر تفاسیر انتقادی معمولا یک منابع نظری بسیار جالب درباره فناوریهای قدرت، «حکومتمندی»[15] و سایر موارد – و نظریههای مجازات به شکل عمومی- را تولید میکنند اما به طور یقین منجر به هیچ نوع تمرکز بر فرزندان و خویشاوندان زندانیان نمیشوند (اسمیت، 2014، 9). بنابراین، چگونه میتوانیم این مورد را به دست آوریم؟ چگونه جامعهشناسی مجازات را با تجارب خانوادههای زندانیان ادغام میکنیم؟ و چگونه از آنجا به خطمشی و عمل میرویم تا بتوانیم تضمین کنیم که نظامهای عدالت کیفری ما شامل تعهد به خانوادههای زندانیان میشوند نه اینکه آنها را طرد میکنند؟
زمانی که به شکل گسترده جامعهشناسی مجازات و جامعهشناسی قانون را بررسی میکنیم، البته منابع احتمالی بیشمار و ابزار پیشرفت زیادی برای تحلیل روشهای معاصر وجود دارند. دیوید گارلند، در کار اصلی خود درباره «مجازات و جامعه مدرن» که در اصل از سال 1990 است، درباره آثار دورکیم، وبر و فوکو و همچنین، راشه و کیرچهمیر بحث کرده است (گارلند، 1991). با اینکه این متفکران بزرگ میتوانند به روشهای متفاوتی الهامبخش باشند، اما به نظر من، یکی از این موارد به نظر میرسد که ارتباط نزدیکتری در هنگام تلاش برای در نظر گرفتن تجارب یک گروه بزرگ در جامعه، که در معرض ریسک طرد شدن قرار دارد، داشته باشد. تمرکز بر فرایندهای عقلانی کردن (وبر)، سیستم تولید (راشه و کیرچهیمر) یا فناوریها قدرت (فوکو) تقریبا درباره جامعهشناسی مجازات به میزان زیادی در کل نصف یک قرن یا بیشتر اطلاعرسانی کردهاند، ولی دیدگاه دورکیم درباره اتحاد[16] و انسجام اجتماعی به شکل زیاد برجسته نشان داده نشده است. با اینحال، مورد آخر ممکن است برای افراد علاقهمند به در نظر گرفتن احساسات ناهمبستگی و بیعدالتی تولید شده توسط مجازات بسیار مهم باشد زیرا دورکیم مجازات را به عنوان یک «پدیده اخلاقی» و به عنوان «تجسمی از نظم اخلاقی جامعه» مطالعه کرده است (گارلند، 1991، 24 و 25).
در واقع، فقدان نسبی علاقه به دیدگاه دورکیم درباره عدالت کیفری و تمرکز سنتی بر جفت مجرم-دولت (و فقدان مربوطه علاقه در خانوادههای زندانیان) ممکن است دو روی یک سکه باشند. همانطور که توسط کاتجا فرانکو توضیح داده شده است، «تا این اواخر، نوشتههای جرمشناسی به شکل عمده بر ابعاد سودگرایانه[17]، تادیبی (اصلاحی) و کنترل جرم مجازات تمرکز کردهاند نه بر ابعاد برانگیزنده، احساساتی و اخلاقیسازی آن». با اینحال، جالب توجه است که نشانههایی وجود دارند مبنی بر اینکه این مورد حالا در حال تغییر است و اخیرا تعدادی از مولفان به اهمیت در حال رشد عدالت بیانگر[18] و احساسات پوپولیستی در کیفر معاصر اشاره کردهاند» (فرانکو، 2013، 82f). همانطور که در بخش پایین بیان خواهم کرد، به نظر من بخش بیشتری از این علاقه اخیر با افزایش برتری «پوپولیسم کیفری» و خطمشیهای عدالت کیفری احساسی به وجود آمده است و با اینکه این تحقیق به شدت جالب است- مانند مطالعات احساس عمومی درباره عدالت (بالویگ،2006؛ رایبرگ و رابرتز، 2014؛ فروست و همکاران، 2016)- اما هنوز در ارتباط با خانوادههای زندانیان بحثی نشده است. در بخش زیر تلاش خواهم کرد که فقط آن را انجام دهم- به عبارتی تلاش کنم تا تجارب خانوادههای زندانیان را از طریق یک دیدگاه نیمه-دورکیمی بررسی کنم و وضعیت و احساس آنها درباره عدالت را در یک بحث درباره حس عمومی درباره عدالت لحاظ کنم. با توجه به آن بیان خواهم کرد که یک تحلیل مبتنی بر حقوق بشر، یک پاسخ احتمالی را درباره این ارایه میدهد که چگونه میتوان این نوع دیدگاه خانواده-محور را درباره عدالت کیفری عملیاتی کرد.
یک تغییر هنجاری؟ از سودگرایی تا مشروعیت و احساس عمومی درباره عدالت
«در 20 سال گذشته، جرمشناسان علاقه بیشتری را درباره تبعیت هنجاری از قانون و خصوصا مفهوم مشروعیت به دست آوردهاند؛ به عبارتی، تشخیص شهروندان درباره درستی قدرت (صلاحیت) ماموران عدالت کیفری و پیامدهای این تشخیص برای رفتار» (لیبلینگ و تانکبه، 2013، 1). یکی از مثالها در منابع درباره شرایط زندان و نظامهای زندان و نحوه تجربه این موارد توسط زندانیان به دست آمده است (اسپارکس و همکاران، 1996). در واقع، تعدادی از این منابع (لیبلینگ و آرنولد، 2004) شرح میدهند که «مشروعیت نیز میتواند رفاه زندانی را از طریق تعهد کارکنان به عدالت ایجاد کند» (لیبلینگ و تانکبه، 2013، 1). به عبارت دیگر، در جهت افزایش پذیرش دانشگاهی درباره اهمیت تعدادی از مولفههای هنجاریتر قانون و عدالت کیفری و «خصوصا در ارتباط با حفظ نظم و آرامش[19] و زندانها» حرکت میکنیم (باتمز و تانکبه، 2012، 119). این یک توسعه بسیار جالب است، اما مجددا تاکنون بدون علاقه چشمگیر به نقش خانوادهها و خویشاوندان زندانیان رخ داده است- در واقع، میتوان بیان کرد که این منابع به روشی جفت دولت-مجرم را با بیان این موضوع تکرار میکنند که «زندانیان» و «عموم مردم» دو گروه متمایز هستند که اولویتهای چشمگیر متفاوتی درباره مشروعیت و عدالت دارند (باتمز و تانکبه، 2012، 123). به هر حال، زمانی که بحث به تحقیقات درباره زندانها میرسد، تمرکز به شکل عمده بر مشروعیت در داخل دیوارهای زندان و بین کارکنان و زندانیان است (اسپارکز و همکاران، 1996؛ لیبلینگ و آرنولد، 2004). با اینحال، این علاقه جرمشناسی جاری در مشروعیت به شکل آشکار در بستر فعلی جالب است (همچنین، به ژاردین، این جلد مراجعه کنید).
البته، مثل همیشه ممکن است فردی به گفتن این جمله وسوسه شود که علاقه اخیر در مشروعیت و مجازات به شکل کامل جدید نیست. به عنوان مثال، زمانی که توماس متیسین «زندان در حال بررسی» را به شکل اصلی در سال 1972 مطرح کرد، درباره این موضوع نیز بحث کرد که آیا زندانها «عدالت» را تولید میکنند یا نه، البته او این کار را بدون بحث درباره خانوادههای زندانیان و پیامدهای جانبی گستردهتر محبوس کردن (زندانی کردن) انجام داد (متیسن، 2006). از آن زمان به بعد منابع سطح بالا درباره محکومسازی اصولی[20] نیز تکامل یافتهاند که به شکل آشکار یک رویکرد هنجاری را درباره سوالات مجازات میپذیرند (به عنوان مثال، به هیرش و آشورث، 2000 مراجعه کنید). منابع درباره عدالت اعادهکننده ممکن است یکی از مثالهای جالب دیگر درباره زمینهای باشند که به سوالات عدالت و طرف عاطفیتر و هنجاریتر مجازات توجه کردهاند. مولفانی که با عدالت رویهای (شکلی)[21] سروکار دارند سوالات درباره مشروعیت را نیز بررسی کردهاند (اتمز و تانکبه، 2012). با اینحال، مجددا این منابع به شکل خاص علاقهای به این ندارند که سطح مجازات را با روشی همسو کنند که بر خویشاندان زندانیان تاثیرگذار است.
در واقع، برای القاء کردن قابل درک است که حتی به تاریخ به اثر قرن نوزدهم دورکیم نیز باز گردد. همانطور که گارلند توضیح داده است، دورکیم کارکرد «نهادهای مجازات […] کمتر به شکلی از عقلانیت ابزاری در نظر گرفته است و بیشتر به عنوان نوع از بیان روزمره هیجان، مانند تشریفات و مراسم آیینهای مذهبی در نظر گرفته است» (گارلند، 1991، 32). براساس این نوع رویکرد، تفکر درباره مجازات «به عنوان یک ابزار محاسبهشده برای کنترل منطقی رفتار» ممکن است «از دست دادن ویژگی اساسی آن و به اشتباه در نظر گرفتن شکل سطحی آن برای محتوای واقعی باشد» زیرا «اساس مجازات نامعقول[22] است، یک هیجان غیرمتفکرانه که با حسی از یک مورد مقدس و خشونت آن ثابت شده است» (گارلند، 1991، 32). همانطور که توسط خود دورکیم توضیح داده شده است، در اثر او درباره «تقسیم کار»، «کارکرد اصلی» مجازات «مصون نگه داشتن انسجام جامعه با پایدار کردن هشیاری مشترک با همه قدرت آن است» (دورکیم، 1984، 63). برای دورکیم، این درک شامل این میشود که اگر سیستم و سطح مجازات از تماس با ارزشهای غالب در جامعه حاصل شود- هشیاری جمعی- مسالهای به وجود خواهد آمد که به شکل بالقوه میتواند یک وضعیت «بیهنجار»[23] را ایجاد کند (دورکیم، 1984). در اینجا اهمیت دارد که در نظر داشته باشیم که خانوادههای زندانیان یک اقلیت گمنام نیستند بلکه یک گروه چشمگیری در جامعه هستند که بسیار بیشتر از افراد زندانی هستند. به عبارت دیگر، چگونه نظام قانونی میتواند هشیاری رایج را در صورتی نشان دهد که یک مورد از چهار کودک سیاهپوست به دنیا آمده در ایالات متحده در سال 1990 در معرض ریسک زندانی شدن والدین خود تا سن 14 سالگی قرار داشته باشند (ویکفیلد و وایلدمن،2014، 33) و 5-6 درصد از همه کودکان به دنیا آمده در دانمارک، زندانی شدن والدین را در نقطهای از زندگی خود تجربه کنند (اولدراپ و همکاران، 2017، 5)- و اگر احساسات این کودکان و خانوادههای آنها به شکل مناسب در سیستم عدالت کیفری منعکس نشده باشند؟
با در نظر داشتن این مساله، یکی از روشهای بررسی این مساله ممکن است بررسی احساسات عمومی درباره عدالت و در حین حال تضمین این مورد باشد که تجربه و احساسات خانوادههای زندانیان در این نوع مطالعه در نظر گرفته شدهاند. با اینکه منابع چشمگیری درباره احساسات عمومی درباره عدالت داریم اما تا آنجایی که میدانم این مورد هنوز بررسی نشده است.
احساس عمومی و خانوادههای زندانیان درباره عدالت
توافق اندکی در میان محققان دقیقا درباره این وجود دارد که چگونه- یا در واقع آیا- احساسات عمومی درباره عدالت مرتبط هستند و باید در خط مشی های واقعی درباره مجازات و شیوههای آن به کار برده شوند . رایبرگ و رابرتز سه نوع مدل متفاوت در این مورد را مشخص کردهاند: (a) یک «مدل واردسازی مستقیم»، که براساس آن «ارزشهای جامعه باید به شکل مستقیم به روش محکومیت وارد شود»؛ (b) یک «مدل محرومسازی» که براساس آن «ارزشهای جامعه به شکل آشکار از تکامل هر نوع خطمشی کیفری حذف شده است»؛ و (c) یک مدل «ورودی عمومی واجد شرایط» که «یک موقعیت میانی» بین دو مورد دیگر (رایبرگ و رابرتز، 2014، 5). تعدادی از مولفان مدل آخر را دنبال میکنند (رایبرگ، 2014) و هم چنین، این مدل یک نقطه شروع برای بحث زیر است. به نظر من، ممکن است موضع طبیعی برای همه افرادی باشد که تحت تاثیر رویکرد دورکیم به شکل بیان شده در بخشهای قبلی هستند.
به نظر من بیان این موضوع ممکن است عادلانه باشد که از بحثهای کلاسیک درباره «ترسهای اخلاقی»[24] تا بحثهای متعارفتر درباره «پوپولیسم کیفری» (پرت، 2007)، برجستهترین دیدگاه جرمشناسی درباره ارتباط بین خطمشی کیفری و احساس عمومی درباره عدالت تقریبا انحراف مشکوکی در جهت «مدل محرومسازی» دارد که حالا توصیف شد (با نوشتههایی درباره محکومیت اصولی شاید به عنوان آشکارترین استثنا). یکی از منابع توسعهیافته جدید درباره پوپولیسم کیفری و فرهنگهای مدرن اخیر درباره کنترل به طور یقین بر روشی تاکید کردهاند که ارزشهای اخلاقی و احساس عموم (بنا به گفته بعضی) درباره عدالت، اغلب برای توجیه محکومیت شدیدتر و سختگیری درباره خطمشیهای کیفری به کار برده میشوند. در واقع، علیرغم مستندسازی ناکافی یا مخالف، اغلب بدیهی است که عموم خواهان انتقام بیشتری هستند و نه روشهای زندانی و محکومیتهای آسانتر (رایبرگ، 2006؛ بالویگ، 2006؛ اولاسن، 2014). همچنین، این مورد زمانی صادق است که به عنوان مثال، قانون زندانی دانمارک را بررسی کنیم- به عبارتی، قانون اجرای محکومیت دانمارک- که در آن ملاحظه احساسات عمومی درباره عدالت، فقط به عنوان ملاحظات صرفا جزایی در نظر گرفته میشود. به عبارت دیگر، زمانی که قانون نیاز دارد که احساسات عمومی درباره عدالت در نظر گرفته شوند- به عنوان مثال، زمانی که خدمات زندان مجبور است با قید التزام آزاد شدن[25] را تایید یا رد کند- ارجاع به احساسات عمومی همیشه بر علیه زندانی است و نقش خود را به عنوان انتقام اجتماع اجرا میکند (انگبو، 2006؛ 58). به عبارت دقیقتر، نامعقول است زیرا یک فرد در موارد بسیاری میتواند به احساسات عمومی درباره عدالت به عنوان استدلالی برای محکومیت آسانتر و اجرای محکومیت اشاره کند (بالویگ، 2006). اما ظاهرا قانونگذاران این نوع افکار را در نظر نگرفتهاند. این فقط یکی از روشهای عینی توضیح این است که ارجاع به احساس عمومی درباره عدالت، اغلب – هم از لحاظ سیاسی و قانونی- همانند بیان مجازات بیشتر یا سختگیرانهتر است. مجددا، این یک مثال کامل درباره این است که چگونه سیستم حقوقی و کیفری میتواند طرد اجتماعی و اجرایی خانوادههای زندانیان را تسهیل کند. یکی از روشهای دیگر برای بیان این مساله ممکن است بیان این موضوع باشد که احساس بسیاری از خانوادههای زندانیان درباره عدالت به شکل کامل نادیده گرفته شده است ولی احساس عمومی درباره عدالت فرض میشود که صرفا کیفری است. به عنوان مثال، زمانی که وزیر دادگستری وقت دانمارک، لن اسپرسن، یک لایحه را در سال 2005 منتشر کرد، که براساس آن، احساس عمومی منتسب به دانمارکیها درباره عدالت، تعلیق مرخصی خانه سه ماهه را برای زندانیانی حکم داد که برای تعهد خود به زندان دیر ظاهر شده بودند، او بیان کرد: «به نظر من اثر آموزشی دارد که اگر نتوانید خانواده خود را برای سه ماه ملاقات کنید یا در جشن تولید فرزند خود شرکت کنید» (اسمیت، 2014، 222). به عبارت دیگر، وزیر دادگستری صرفا بر زندانی تمرکز داشت و به طور تکامل نتوانسته بود حتی لحاظ کند که کودکان ممکن است چه نظری درباره این نوع قانون داشته باشند. شکستن ارتباط بین کودکان و والدین برعکس – در این بستر خاص- به عنوان چیزی قالببندی شد- که برای دولت مثبت است و ظاهرا احساس عموم درباره عدالت را نشان میدهد. در همین موقعیت، یکی از حزبهای سیاسی دیگر خود را با پیشنهاد این آشکار کرد که زندانیانی که برای محکومیت زندان خود دیر حاضر شدهاند باید ممنوعیت کامل برای مرخصی خانگی در مدت زمان کل محکومیت خود داشته باشند (اسمیت، 2014، 222). این نوع طرحهای ابتکاری سیاسی توضیحات برجسته درباره این هستند که چگونه خانوادههای تحت تاثیر زندانیشدن که از هشیاری جمعی طرد میشود ارتباط خصومتآمیزی را بین دولت (که در آن نوع اظهار نظر برابر با عموم فرض شده است) و خانوادههای زندانیان تقویت میکنند.
با توجه به احساس عمومی درباره عدالت، مسالهای که در اینجا با آن سروکار داریم، به نظر میرسد که سیاستمدارانی باشند که چیزی را تقویت میکنند که احساس عمومی «ناآگاهانه» درباره عدالت به جای احساس آگاهانه درباره عدالت نامیده میشود (بالویگ، 2006؛ بالویگ و همکاران، 2015). مورد اول، چیزی است که شما به عنوان مثال، در نظرسنجیهای تلفنی، با سوالاتی مانند موارد زیر متوجه میشوید «آیا فکر میکنید که سطح مجازات بسیار پایین است؟»، «آیا فکر میکنید که زندانیان مزایای بسیار زیادی دارند؟» و سایر موارد. این نوعی از گودال کیفری بیپایان در این احساس است که در میان حوزههای قضایی، مردم زمانی که به این شکل از آنها سوال پرسیده میشود تقریبا همیشه مجازات بیشتری را میخواهند نه مجازات کمتری را (بالویگ، 2006). با به یاد آوردن دورکیم و ماهیت اخلاقی مجازات، یکی از روشهای مثبت برای تفسیر این مکانیزم ممکن است بیان این موضوع باشد که مردم به عدالت ارزش قائل هستند و می خواهند «انجام شدن» آن را مشاهده کنند. در واقع، با توجه به تحقیقات میدانیم که «ادراک مستقیم مشترک گستردهای درباره شایستگی سرزنش نسبی موارد مختلف، حداقل با توجه به یک «هسته» خطاکاری وجود دارد از جمله، به عنوان مثال، پرخاشگری فیزیکی و دزدی» (رابینسون، 2014، 62). اما، البته، عدالت یک مورد پیچیده است و اگر محققان احساس آگاهانه درباره عدالت را مطالعه کنند، به نظر میرسند که افرادی را پیدا کنند که بسیار کمتر مجازات کنند. به عبارتی، زمانی که آنها شرایط یک مورد معین را میدانند، آنها اغلب امور را از دیدگاه مجرمان مشاهده خواهند کرد و آرزو خواهند کرد که بسیار کمتر مجازات کنند. مطالعه جدیدی درباره احساس ناآگاهانه و آگاهانه درباره عدالت در کشورهای شمال اروپا به شکل آشکار نشان داد که تفاوت چشمگیری در دو دسته و نتایجی وجود داشت که آنها برحسب جرم، عدالت و مجازات در جدول بیان کردهاند (بالویگ و همکاران، 2015). به عنوان مثال، این مطالعات شمال اروپا به شکل یکنواخت نشان دادند که چگونه در شش مورد مختلف از رفتار مجرمانه به نظر میرسید که در واقع، افراد زمانی که حقایق و شرایط پیرامون مورد را میدانند نسبت به دادگاهها کمتر مجازات خواهند کرد- به عبارتی، زمانی که احساس آگاهانه آنها درباره عدالت بررسی شد (بالویگ و همکاران، 2015). مساله این است که این نگرشهای آگاهانه معمولا در بحث رسانهای/سیاسی روزانه درباره جرم و مجازات آشکار یا لحاظ نشدهاند. برعکس، سیاستمداران به شکل مستقیم با احساس ناآگاهانه درباره عدالت در زمانی صحبت میکنند که آنها برای مجازات بیشتر و سختگیرانهتر مبارزه انتخاباتی میکنند.
این مسایل تقریبا در بسیاری از حوزههای قضایی در سالهای اخیر به دلیل افزایش پوپولیسم کیفری تشدید شدهاند. اما اگر مادر یا پدر گرفتار زندان شود، در آن صورت عبارتهای جذاب سیاسی مشهور مانند «تحمل صفر» و «سختگیری در مورد جرم» اغلب مفهوم ضعیفی برای کودکان و خانوادههای مورد نظر دارد. با توجه به این دیدگاه، بنابراین، بحث عمومی و سیاسی درباره جرم به شکل قطعی خصمانه ظاهر خواهد شد. این مورد به شکل آشکار ریسک تقویت گرایش «آنها» و «ما» را تقویت خواهد کرد که قبلا در آغاز میتواند در وضعیتی از محبوس شدن در خانواده پیشرفت کند. همانطور که قبلا توصیف شده است، این مورد ممکن است نتایج بسیار عینی از این لحاظ داشته باشند که چگونه کودکان زندانیان جامعه و نمایندگان جامعه را در نظر میگیرند. آلین بورگبا، روانشناس فرانسوی، بیان میکند که احساس یک کودک درباره جامعه ممکن است زمانی نابود شود که یکی از والدین زندانی شود و از دست دادن با کنارهگیری، گرایشهای خودشیفتگی و انزوا جایگزین شود که مجددا ممکن است منجر به بیزاری[26] از جامعه شود (اسمیت، 2014،81). اگر این مورد وجود داشته باشد، باید به طور یقین بسیار مهم باشد که نمایندگان دولت و جامعه در عرصه در طرف کودکان نیز پا گذارند. در غیراین صورت، کودکان زندانیان احتمال دارد که دشمنی و فقدان وفاداری نسبت به جامعه را توسعه دهند. البته، همه کودکان زندانیان ریسک گرفتاری در این مکانیک را انجام نمیدهند. تعدادی از این کودکان حداقل تماس یا اصلا هیچ نوع ارتباطی را با والد زندانی شده ندارند و برای تعدادی از خانوادهها، زندانی شدن و فقدان تماس مفید است (اسمیت، 2014، 187 ff؛ کوندری و اسمیت، این جلد). علاوه براین، بسیاری از خانوادهها و حتی کودکان ممکن است با توجه به اقدامات مرتکب شده، زندانی کردن را عادلانه در نظر گیرند. اما در این جا موضوع این است که روشی که مجازات- در این مورد زندانی کردن- انجام میشود مهم است و سوال مهم این است که آیا نیازهای خانوادهها نادیده گرفته شدهاند یا خیر، نه اینکه آیا تامین نوعی مجازات عادلانه است یا خیر.
همانطور که توسط سخنگوی سابق زندانیان در زندان ایالتی جیدراپ- یک زندان دانمارکی باز- توضیح داده است: «به نظر من، به نفع کوتاهمدت و بلندمدت جامعه است تا […] تضمین کنند که کودکان زندانیان نسبت به جامعه بدگمان و بیاعتنا نشوند، که ممکن است زمانی حاصل شود که کودکان تجربه کنند که از تماس آنها با والدین خود ممانعت میشود و تماسی که انجام میشود تحت شرایطی رخ میدهد که گفتگوی مثبتی را بین کودک و والدین ایجاد نمیکند (اسمیت، 2014، 81). به عبارت دیگر، چیزی که در اینجا با آن سروکار داریم، یک فرایند احتمالی در جهت طرد اجتماعی و اجرایی است.
از احساس «ناآگاهانه» تا «آگاهانه» درباره عدالت
بنابراین، اگر بخواهیم عواطف و تجارب خانوادههای زندانیان را درک کنیم و در مدلی از «ورودی واجد شرایط» درباره احساسات عمومی درباره عدالت به کار بریم، به عبارت دیگر، باید احساس ناآگاهانه را نادیده بگیریم و به احساسات عمومی آگاهانه درباره عدالت تغییر جهت دهیم. در اینجا به طور یقین میتوانیم دیدگاه ملایمتر و متعادلتری را درباره مجازات داشته باشیم. این بسیار خوب است، اما تاکنون هیچکس علاقهای به اطلاعرسانی واقعی درباره احساس آگاهانه درباره عدالت با احساسات خانوادههای زندانیان نشان نداده است. مجددا، تمرکز مطالعات بر احساس آگاهانه درباره عدالت بر مجرم بوده است نه خویشاوندان او. همچنین، علاقه دانشگاهی در محکومیت اصولی و افرادی که تلاش کردهاند تا شدت محکومیت را با یک دیدگاه در جهت احساس عمومی درباره عدالت اندازه گیری کنند، به نظر میرسد که تقریبا به شکل انحصاری بر اثرات مجازات (از جمله، زندانی کردن) بر مجرم تمرکز کردهاند ولی اثرات گستردهتر بر جامعه را نادیده گرفتهاند (شاید جدا از بررسی اینکه چگونه زندانپذیری[27] ممکن است توانبخشی مجرمان را مختل کند؛ باگاریک، 2014، 95). در آن حالت، مساله جفت دولت-مجرم ذکر شده در بالا به نظر میرسد که تکرار شده است.
اما، البته لازم نیست این مورد باشد. اگر مدل «ورودی عمومی واجد شرایط» مطرح شده قبلی را بپذیریم و سپس، با استفاده از احساس آگاهانه درباره عدالت ادامه دهیم، و در حینحال، این مورد را با دیدگاه خانوادههای زندانیان اطلاعرسانی کنیم، در آن صورت شاید در جهت یک روش بسیار قابل درک از درج کردن احساسات خانوادههای زندانیان در روشها و نظامهای عدالت کیفری خود پیش رویم. برای انجام نظاممند این کار، البته باید دیدگاههای آنها درباره عدالت و مجازات را به شکل تجربی مطالعه کنیم. انجام این کار به شکل کامل فراتر از دامنه این فصل است و بنابراین، حالا بهتر بر مطالعات نقلقول شده و ارجاع شده در بخش بالا تکیه کنیم، که (a) طرد اجتماعی تجربه شده توسط خانوادههای زندانیان را مستند میکند؛ و (b) شرح میدهد که آنها چگونه ریسک تجربه نظام عدالت کیفری به عنوان یک دنیای وارونه را انجام میدهند که در آن دولت و ماموران آن به دشمن تبدیل میشوند. همانطور که قبلا توصیف شده است، این بخش از شواهد به شکل آشکار شرح میدهند که لازم است که خطمشیها و روشهای کیفری خود را اصلاح کنیم. در بخش زیر بیان خواهم کرد که یک رویکرد حقوق بشر یکی از روشهای احتمالی انجام آن است.
یک رویکرد حقوق بشر
جرمشناسان تقریبا در شناخت و نشان دادن علاقه در زمینه حقوق بشر نسبتا آهسته عمل کردهاند (وبر و همکاران، 2014). به شکل کنایهای، همان مورد تا این اواخر در مورد محققانی صادق بوده است که با جامعهشناسی قانون سروکار داشتهاند (مادسن و ورشچراگن، 2013). همچنین، وان زیل اسمیت بیان میکند که «در تحقیقات درباره مشروعیت و عدالت کیفری، توجه نسبتا کمی به آن استانداردهای بینالمللی [حقوق بشر] شده است که به دنبال شکل دادن اجرای مجازات در حوزههای قضایی ملی هستند» (وان زیل اسمیت، 2013، 267). با اینحال، بررسی در زمینه زندانها و حقوق بشر با توجه به دیدگاه دارندگان حقوق خارج از زندان رایج نیست (برای یک مورد استثنا، به انگبو و اسمیت، 2012 مراجعه شود). حکمهای دادگاه و گزارشهای تحقیقاتی و رسالهها درباره زندانها و حقوق بشر این مورد را منعکس میکند. به نظر میرسد که مورد آخر به شکل نظاممند با حقوق زندانیان در اکثر زمینههای زندگی زندان سروکار دارد، اما سوال درباره حقوق دیگران خارج از زندان به ندرت مطرح میشود (اسمیت، 2014، 86 f). با اینحال، کنوانسیونهای حقوق بشر و قانون نرم به شکل آشکار حقوق زندگی خصوصی، زندگی خانوادگی و حقوق فرزندان را بیان میکنند. همه این سه زمینه ممکن است اهمیت زیادی برای خانوادهها و فرزندان زندانیان داشته باشند. بیانیه جهانی حقوق بشر اصلی از سال 1948، که مسیر را برای مورد منشور (شروط) الزامآور قانونی ملل متحد هموار کرده است، شامل یک ماده برای حفاظت از خانواده و زندگی خصوصی است: «هیچ کس نباید در معرض مداخله اختیاری در ارتباط خصوصی، خانوادگی یا خانگی خود قرار گیرد یا به شهرت و احترام او حملهای شود. همه حق محافظت قانون از آنها بر علیه این نوع مداخلهها یا حملات را دارند» (ماده 12). کنوانسیون بینالمللی درباره حقوق مدنی و سیاسی (ICCPR) این اصول را شرح داده است و بیان کرده است که «خانواده یک واحد گروهی طبیعی و بنیادی از جامعه است و مستحق حفاظت توسط جامعه و دولت است» (ماده 23.1). علاوه براین، در همان شرط توضیح داده شده است که کودکان حقوق مستقل خاص خود را دارند: «هر کودک باید […] این حق نسبت به این اقدامات حفاظتی را به شکلی داشته باشد که در وضعیت او به عنوان یک فرد صغیر از طرف خانواده خود، جامعه و دولت مورد نیاز هستند» (ماده 24.1). حقوق کودک از آن زمان به بعد به شکل عمده در کنوانسیون حقوق کودکان (CRC) بیشتر شده است، که در سال 1990 اجرا شد. این کنوانسیون بیان میکند که دولتهای مشارکتکننده «باید همه اقدامهای مناسب برای تضمین این را انجام دهند که کودک در برابر همه شکلهای تبعیض یا مجازات براساس موقعیت، فعالیتها، نظرات بیان شده یا باورهای والدین کودک، سرپرستان قانونی یا اعضای خانواده محافظت خواهد شد» (ماده 2.2) پیشنیاز در ماده 3، به شکل برابر بنیادی است: «در همه فعالیتهای مرتبط به کودکان، اعم از موارد انجام شده توسط نهادهای رفاه اجتماعی عمومی یا خصوصی، دادگاههای قانون، مسئولان اجرایی یا ارگانهای قانونگذار، بهترین منافع کودکان باید در ملاحظه اصلی قرار گیرند» (ماده 3.1). استفانی لاگوت، کارشناس حقوق خانواده، به این نتیجه رسیده است که سه اصل در CRC برای کودکان والدین زندانی شده ضروری هستند: (1) حفاظت منافع کودک به بهترین شکل؛ (2) حق کودک برای بیان دیدگاه خود و شنیده شدن در امور تاثیرگذار بر کودک؛ و 03) اصل عدم-تبعیض (لاگوته،2016).
بحث مفصل درباره اینکه این حقوق تا چه اندازه در هنگام بحث درباره خانوادههای زندانیان تایید میشوند، فراتر از دامنه این فصل است (برای این نوع بحث درباره کودکان والدین زندانیشده به اسمیت، 2014 و لاگوته، 2016 مراجعه شود). فعلا بیان چیزهایی که قبلا به آنها اشاره است کافی است، که اغلب، این حقوق در عمل در هنگام بحث درباره خانوادههای زندانیان حفاظت نشدهاند. با این وجود، آنها یک نقطه شروع نظاممند و تحلیلی را در مورد فعلی ارایه میدهند: یک روش و یک رویکرد عینی که میتوان آن را در همه سطوح نظام عدالت کیفری هدایت کرد و برای تحلیل- حقوقی، جامعهشناختی و جرمشناختی- به کار برد- چگونه پلیس، دادگاهها، زندانها و سایر موارد به خویشاوندان زندانیان مرتبط هستند و این مورد چه پیامدهایی دارد. به عنوان مثال، تحلیل حقوق فرزندان زندانیان (اسمیت، 2014) نشان میدهد که تایید این حقوق پیامدهایی برای خطمشی، شیوه و استانداردهای قانونی در زمینههای زیر دارند:
دستگیری والدین:
چگونه با کودکان برخورد میشود و آنها چگونه وضعیت دستگیری را تجربه میکنند؟
آیا کودکان درباره دستگیری و جدایی احتمالی که آن زندانیکردن متعاقب شامل خواهد بود اطلاعرسانی شدهاند؟
آیا مسئولان اجتماعی با یک دیدگاه برای ارزیابی وضعیت کودکان اطلاعرسانی شدهاند؟
محکومیت یکی از والدین:
مدت زمان زندان/رژیم/انتخاب جایگزینهایی برای زندانی کردن و سایر موارد.
در طول زندانی شدن:
چگونه اعضای باقیمانده خانواده و کودکان در یک بعد مالی ایمن میشوند؟
چگونه تماس مستقیم و منظم بین والدین زندانی شده و کودک/کودکان او انجام میشود؟ (سوالات درباره نظامهای زندان، خطمشی/شیوه ملاقات، استفاده از تلفن، سایر شکلهای تماس و سایر موارد).
انتخاب زندان و سوال درباره مستقر سازی او (والدین در کجا قرار داده میشوند).
زندگی با مادر (یا پدر) در زندان- کدام بهترین به بهترین شکل به نفع کودک است؟
به شکل مهم، بخش بالا فقط فهرستی از مسایل مرتبط حقوقی نیستند، بلکه یک مدل پیشنویس برای به کارگیری دیدگاه خانوادههای زندانیان در نظام عدالت کیفری به شکل عمومی است. یک رویکرد حقوق بشر (در این مورد، به شکل خاصتر، مورد حقوق خانواده و حقوق کودکان) را میتوان به آن روش به کار برد تا همه زمینههای مورد نظر و مرتبط به دیدگاه کودک و خانواده را نگاشت کرد. در واقع، در همه زمینههای بالا، نه تنها استانداردهای قانونی بلکه خطمشی، و مهمتر از همه، روش باید اصلاح شوند تا دیدگاه خانوادهها و کودکان زندانیان را در نظر بگیرد. در آن حالت، یک رویکرد مبتنی بر حقوق یک ابزار تحلیلی بالقوه برای تعیین نقاط ضعف در سیستم است- که در آن خانوادههای زندانیان فراموش شدهاند، نادیده گرفته شدهاند، به حاشیه کشیده شدهاند و سایر موارد- و از طریق آن فرایند برای کسب یک تعادل فقط اخلاقی تلاش میکند که از ایجاد ناهمبستگی و طرد اجتماعی و اجرایی اجتناب خواهد کرد. نیازی به گفتن نیست که این یک رویکرد هنجاری است اما در آن مسیر در زمانی حرکت میکنیم که ارتباط خطمشی احساس عمومی آگاهانه درباره عدالت و اهمیت تجربه طرد از طرف خانوادههای زندانیان را میپذیریم.
از حقوق و تحقیقات تا عمل
البته، لازم است به خودمان یادآوری کنیم که حقوق بشر به خودی خود چیزی را حل نمیکند. آنها صرفا یک مکانیزم، یک دیدگاه و یک وسیله احتمالی برای اصلاح و موارد بسیار دیگر هستند (اسمیت، 2015). آشکارترین روش برای تشخیص حقوق خانوادهها و کودکان زندانیان ممکن است تغییر بنیادی روشهای مجازات و شروع به کاهش جوامع زندانیان به شکل چشمگیر در حوزههای قضایی است. بدون توجه به اینکه آیا این مورد کسب شده است یا خیر، روشها و استانداردهای قانونی بیشمار دیگری وجود دارند که لازم است اصلاح شوند. به عنوان مثال، این مورد شامل موارد زیر میشوند: اجرای پروتکلهای پلیس برای انجام دستگیری والدین، ارتقای جایگزینهایی برای زندانی کردن، بهبود خطمشیها و شرایط ملاقات در زندانها، افزایش احتمال ارتباط و سایر موارد. (همچنین، به دونسون و پارکس مراجعه کنید، این جلد). مثالهایی درباره این نوع طرحهای ابتکاری در حوزههای مختلفی وجود دارند- گاهی اوقات به عنوان خطمشی ملی، البته، اغلب به عنوان طرحهای ابتکاری محلی در مناطق ویژه، زندانها، بخشها و سایر موارد وجود دارند. تعدادی از این شیوهها بر مبنای یک دیدگاه درباره حقوق بشر توسعه یافتهاند- اغلب درباره حقوق کودکان. به عبارتی، به عنوان مثال، مورد ماموران کودکان در زندانهای اسکاندیناوی (اسمیت،2014) و همچنین یکی از دلایلی است که قانون زندان نروژ حالا حقوق کودکان زندانیان را با تعیین قانونی حق کودک برای تماس با والدین خود به عنوان یک اصل عمومی تشخیص میدهد و لازم میداند که «باید توجه ویژهای» به کودکان در طول زندانیشدن شود (اسمیت، 2014، 233).
با توجه به ایجاد مشروعیت، یکی از نقاط قوت استانداردهای حقوق بشر این است که آنها بینالمللی هستند و به تدریج در فرایندی بین دولتها و با ورودی مداوم از جانب متخصصان و کارشناسان توسعه یافتهاند. در آن حالت، استانداردهای حقوق بشر از تخصص و روش جهانی و همچنین، احساسات عمومی جهانی درباره عدالت بهره میبرند. علاوه براین، مشروعیت این استانداردها به شکل پایدار در دادههای ملی، منطقهای و بینالمللی و همچنین، در رسانهها و عرصه سیاسی آزمون میشوند. ابعاد هنجاری این سوالات قبلا منجر به شک در میان محققان، به عنوان مثال، در جامعهشناسی قانون (مدسن و ورشرائگن، 2013)- شده است، اما اگر به شکل مرتبط پذیرفته شود، در آن صورت حقوق بشری حامل یک توان بالقوه با توجه به افزایش اعتبار اخلاقی نظامهای عدالت کیفری با مورد احترامتر کردن آنها برای گروههای آسیبپذیر است. علیرغم این مورد، هدف اصلی حقوق بشری حفاظت از مردم در برابر سوءاستفاده از طرف دولت است و مطالعات درباره احساس عمومی آگاهانه درباره عدالت شاید به ما نشان دهند که مردم معمولا به گروههای محروم و حاشیهنشین احترام میگذارند و میخواهند به آنها کمک کنند. علاوه براین، تقویت حقوق و حفاظت از خانوادههای زندانیان در برابر نظام عدالت کیفری در نتیجه به شکلگیری دیدگاه و درک جامعه درباره این گروه از مردم کمک میکند و با انجام این کار به شکل بالقوه انسجام اجتماعی افزایش مییابد. علیرغم این موارد، همانطور که رابینسون یادآوری کرده است، «قدرتمندترین نیرو که از نظام عدالت کیفری با اعتبار اخلاقی حاصل میشود قدرت آن برای شکلدهی هنجارهای اجتماعی و ترغیب مردم برای درونی سازی آن هنجارها است (رابینسون، 2014،57). به عبارت دیگر، با تشخیص و اجرای حقوق خانوادگی و حقوق کودک در نظامهای عدالت کیفری، این موارد شاید عادلانهتر شوند، قابلیت آنها برای حاشیهنشینی و طرد مردم را کاهش دهند و به میزان زیادی به ایجاد انسجام در جوامع ما کمک کنند.