جامعهشناسی مجازات و اثرات حبس بر خانوادهها
راشل کوندری و پیتر شارف اسمیت
[نسخه نهایی در «زندانها، مجازات و خانواده. در جهت یک جامعهشناسی جدید از مجازات؟ انتشارات دانشگاه آکسفور، 2018، صفحات 1-26، راشل کوندری و پیر شارف اسمیت منتشر شده است].
مقدمه
هدف این کتاب کنار هم قرار دادن تعدادی از آثار پژوهشی عالی است که در سالهای اخیر به وجود آمدهاند و شروع به بررسی تاثیر عدالت کیفری و خصوصا زندان بر خانوادههای مجرمان و روشهایی کردهاند که از طریق آنها به حوزه مجازات کشیده میشوند. این تحقیقات در تعدادی از کشورهای مختلف ظاهر شدهاند و بررسی کردهاند که چگونه زندانیکردن[1] الگوهای نابرابری اجتماعی[2] را ایجاد، باز تولید و تقویت میکند. آثار بسیار قبلیتر درباره خانوادههای زندانیان با شناسایی مشکلاتی سروکار دارند که آنها با آن مواجه شدهاند و اینکه چگونه این مورد ممکن است از طریق اقدامات خطمشی بررسی شود. در سالهای اخیر، مطالعات شروع به بررسی سوالات نظری، حقوقی و جامعهشناسی عمیقتر کردهاند که پیامدهای مهمی برای جرمشناسی و عدالت کیفری[3]، جامعهشناسی مجازات، حقوق بشر و مطالعه کلیتر خانوادهها دارد. این جلد مثالهایی را درباره تحقیقات جاری و مداوم درباره خانوادههای زندانیان جمعآوری کرده است و از این مطالعات نه تنها برای یادگیری درباره اثرات ثانویه و «پیامدهای جانبی» زندانی کردن استفاده میکند بلکه برای توضیح این استفاده میکند که تجارب و واقعیتهای خانوادههای زندانیان چه معنایی برای جامعهشناسی مجازات و درک کلی تر ما درباره سیستمهای عدالت کیفری دارد. جامعهشناسی مجازات زمینه بسیار چشمگیری را از دهه 1970 کسب کرده است و امروزه میتوانیم پدیدههای پیچیده مانند پوپولیسم کیفری، حبس جمعی[4]، راهبردهای توانبخشی در جهت مجرمان و مدیریت ریسک نئولیبرال را تحلیل و تا حدی توضیح دهیم اما این منابع اغلب درباره روشهایی که در آن خانوادههای زندانیان تحت تاثیر شیوههای مجازات ما قرار گرفتهاند، مطلبی بیان نکردهاند.
به قول معروف، گاهی اوقات نمیتوانید موضوع کلی را مشاهده کنید. ناتوانی برای درک وضعیت به شکل آشکار به این دلیل است که شما در جزئیات زیاد درگیر شدهاید و فقدان مرور کلی شاید بیشتر یک رویداد مکرر در هنگام بررسی حوزههایی از زندگی باشد که به شدت با تاریخ و سنت شکل گرفتهاند. استفاده از زندانها و مجازات به نظر میرسد که چنین زمینهای باشد که در آن بسیاری از پاسخها اغلب بدیهی در نظر گرفته میشوند، شیوههای قدیمی اغلب زیر سوال نمیروند و اصلاحات تازه اغلب دشوار به نظر میرسند. با اینحال، هنوز هم یک واقعیت سردرگمکننده است که با اینکه ما زندانها را برای قرنها داریم و با اینکه فقدان آزادی یکی از پایههای مرکزی در حالت غربی مجازات از اوایل قرن نوزدهم بوده است، اما فقط همین اواخر بحثهای جدید درباره نحوه تاثیرگذاری حبس بر خانوادهها و خویشاوندان مجرمان را شروع کردهایم. خانوادههای زندانیان فقط در دو دهه اخیر مورد توجه محققان قرار گرفتهاند، البته به عنوان مثال، فقط میلیونها اعضای خانواده سالانه در ایالات متحده تحت تاثیر قرار میگیرند و صدها هزار نفر در بریتانیا تحت تاثیر قرار میگیرند.
در طول 200 سال گذشته، درباره اثرات حبس بر یک زندانی (بازداشت انفرادی و توانبخشی [5]) و اثر پیشگیرانه احتمالی بر جامعه به شکل کلی (بازداشت عمومی) به میزان زیادی بحث شده است (گارلند و اسپارکز، 2000، 8). بر عکس، سوال درباره کودکان و خویشاوندان زندانیان تا اواخر قرن بیستم به شکل مناسب مورد توجه قرار نگرفته است و به تازگی در سال 2005، جرمشناسان توافق کردهاند که این مورد هنوز هم یک زمینه نادیده گرفته شده از تحقیقات است که به توجه زیادی نیاز دارد (لیبلینگ و مارونا، 2005، 16). از آن زمان به بعد، موج چشمگیر و در حال توسعه سریع از تحقیقات جدید منجر به مطالعات زیاد – کیفی و کمی- شده است که خصوصا در اروپا، استرالیا و امریکای شمالی آشکار شدهاند. این تحقیقات منجر به سوالات بنیادی زیادی درباره جامعهشناسی مجازات و روش اعمال مجازات و مفهومسازی آن در دنیای غربی شدهاند.
مجازات و جامعه با توجه به دیدگاه خانوادههای زندانیان
با این کتاب، یک گام به عقب بر میگردیم تا بررسی کنیم که چگونه مجازات به این شیوهای که است شکل گرفته است و چگونه میلیونها نفر در سراسر دنیا که موقعیت «اعضای خانواده زندانیان» را دارند تقریبا در خطمشی[6] و سیاست علیرغم رشد اخیر در تحقیقات دانشگاه تقریبا نامرئی باقی ماندهاند. با انجام این کار، روشهایی را لحاظ میکنیم که در آن قدرت دولت برای مجازات به شکل نامتناسبی در برابر افرادی به کار برده شده است که قبلا احتمال دارد دامنهای از محرومیتهای اجتماعی را در زندگی خود تجربه کرده باشند، و این کار فضایی را برای تفکر درباره معنای «عدالت» در عدالت کیفری را ارایه میدهد. با توجه به دیدگاه خانوادههای زندانیان، مولفان مختلف در این کتاب درباره مسایلی مانند مشروعیت، حقوق بشری و طرد اجتماعی[7] بحث خواهند کرد و یک تحلیل نظری درباره ارتباط گستردهتر بین زندانها، مجازات، خانواده و جامعه را به کار خواهند برد. همچنین، این تحلیل از بحثهای فلسفی درباره معانی- و توجیههای- مجازات در جوامع دموکراتیک استفاده خواهد کرد. برای درک نقش مجازات در جامعه نه تنها باید به محتوای رسمی آن توجه کنیم، بلکه به اثرات «جانبی» بیشتر آن نیز توجه کنیم. این موارد ممکن است شامل محدودیتهایی در دادن رای و مشارکت مدنی کامل باشند که دسترسی به استخدام، تهیه مسکن، مزایای رفاهی، مراقبتهای بهداشتی و فرصتهای زندگی عمومی را محدود کنند. این موارد تاثیر مستقیمی بر موضوع اصلی مجازات، مجرم، دارند، همچنین در شبکه خانوادگی او نیز گسترش یافتهاند. به این طریق، اثرات جانبی هم در طول زمان و هم از طریق پیوندهای خویشاوندی گسترش مییابند. بررسی این موضوع مهم است که آیا این موارد پیامدهای اتفاقی یا سنجیده مجازات هستند یا خیر و آیا این بارهای اضافی را میتوان توجیه کرد یا خیر.
این کتاب تا حدی به شکل ارگانیکی رشد کرده است که اساسا از بحثهایی به وجود آمده است که در طول چهار سال گذشته از طریق پنلهای سازماندهیشده توسط ویراستارها در کنفرانسهای مختلف توسعه یافته است از جمله کنفرانسهای جامعه بریتانیایی جرمشناسی و جلسات سالانه جامعه امریکایی جرمشناسی در سالهای 2014 و 2015. این مسایل به شکل عمیقتر در طول همنشست[8] بینالمللی دو روزه درباره «خانوادههای زندانیان، مجازات و نابرابری اجتماعی» که توسط ویراستارها در دانشگاه آکسفورد در ژوئن 2015 سازماندهی شد و یک کارگاه در آکسفورد در می 2017، بررسی شدند که در آن فصول پیشنویس این کتاب بررسی شدند. با توجه به دیدگاه ما، فصلهایی که به وجود آمدند به میزان زیادی از یک گفتمان مداوم در طول سالهای زیاد بین اعضای یک شبکه در حال توسعه محققان بینالمللی در بین هشت کشور استفاده کردهاند. فصلهای نهایی حاصله زمینههای زیادی را پوشش میدهند اما چهار مجموعه از سوالات در کل این کتاب موضوع اصلی هستند:
تجربه مجازات به چه روشهایی فراتر از زندانی به اعضای خانواده او گسترش مییابد؟ چگونه میتوان این مورد را به بهترین شکل درک کرد و آیا میتوان آن را توجیه کرد؟ چرا این بحث به شکل نامناسب در جامعهشناسی مجازات بازتاب شده است؟
خانوادههای زندانیان چه نوع نابرابریها و محرومیتها را تجربه میکنند؟ چه نوع ابزار نظری را باید برای درک این مورد به کار بریم؟ آیا مفاهیمی مانند عدالت اجتماعی، حاشیهنشینی اجتماعی و طرد اجتماعی مفید هستند؟
با توجه به دیدگاه خانوادههای زندانیان، عدالت شبیه چه چیزی است؟ آنها چگونه سیستم عدالت کیفری را مشاهده میکنند؟ مسئولان تا چه اندازه با آنها با احترام رفتار میکنند و چگونه مسایل مشروعیت، اعتماد و بیطرفی[9] به وجود میآیند؟
چگونه باید مفاهیم شهروندی و حقوق بشر را با توجه به دیدگاه خانوادههای زندانیان تفسیر کنیم؟ زمینه زندانها و حقوق بشر فقط درباره حقوق زندانیان نیست بلکه شامل خویشاوندان به عنوان مالکان حقوقی نیز میشود که خارج از زندانها زندگی میکنند.
در جهت یک جامعهشناسی جدید از مجازات؟
همانطور که عنوان کتاب ما نشان میدهد، امیدواریم تلاشهای ما در اینجا در توسعه یک جامعهشناسی مجازاتی نقش داشته باشد که خانوادهها را به شکل جدی در نظر میگیرد. هدف ما این نیست که این کتاب را در یک رشته قرار دهیم- در واقع، کاملا به شکل برعکس، از بحثهای مختلف در دامنهای از زمینهها از جمله جرمشناسی، جامعهشناسی قانون، خطمشی اجتماعی، فلسفه مجازات، مطالعات خانوادگی و موارد دیگر استفاده میکند و در آنها نقش دارد- بلکه از یک رویکرد جامعهشناسی فراگیر برای اثرات مجازات استفاده میکنیم. این کتاب درباره بخش مشترک مجازات با یکی از مهمترین نهادهای سازماندهی کننده در جامعه، یعنی خانواده، است. زمانی که به این روش بررسی میکنیم جالب به نظر میرسد که جامعهشناسی مجازات یا پژوهش مجازات و جامعه این فصل مشترک را به شکل مرکزی در نظر نگرفته است.
بنابراین، منظور ما از دیدگاه یا رویکرد جامعهشناسی چیست؟ همانطور که دیوید گارلند بیش از یک ربع قرن قبل به ما بیان کرده است، »دیدگاههای جامعهشناسی مجازات را یک نهاد اجتماعی پیچیده در نظر میگیرند که با یک مجموع نیروهای اجتماعی و تاریخی شکل گرفته شده است و دامنهای از اثراتی را دارد که فراتر از جمعیت مجرمان رفته است» (گارلند، 1991، 115). این دسترسی گسترده مد نظر ما است. کالوین موریل یک رویکرد جامعهشناسی را به شکل متشکل از تعدادی از مولفهها توصیف کرده است: یک رویکرد رابطهمند[10]، که بر روابط بین اهداف مطالعه تمرکز دارد؛ توجه به زمینه (بستر)، یک پدیده را در محیطهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن قرار میدهد؛ یک نگرانی با سلسلهمراتب اجتماعی از همه نوع، از جمله قدرت، سلطه، اجبار و نابرابری؛ و قدرت به شکل اثبات شده به شکلهای نژادی، قومی، جنسیتی، طبقه اجتماعی یا سازمانی (موریل، در هارکورت و همکاران، 2005). بنابراین، تمرکز ما بر این مولفههای جامعهشناختی در بخش مشترک نهادهای اجتماعی پیچیده مجازات و خانواده است، اثراتی که فراتر از مجرمان به خویشاوندان آنها میرسد و با توسعه یک دیدگاه جامعهشناختی است که موضوعات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، روابط، سلسلهمراتب و قدرت را بررسی میکند.
کشف پیامدهای اجتماعی روشهای کیفری ما
معمولا تاریخنگاران توافق دارند که زندانها از قرن شانزدهم به عنوان نهادهایی وجود داشتهاند که خصوصا برای زندانی کردن تعداد چشمگیری از مردم برای دورههای زمانی طولانی ایجاد شدهاند (موریس و روتهمن، 1998). در بخش بیشتری از این زمان و خصوصا در 200 سال گذشته، اثرات حبس بر زندانیان به میزان زیادی مورد بحث قرار گرفته شدهاند. از اواخر قرن نوزدهم و تا دهه 1960، جرمشناسی مدرن «مجرم ناسازگار[11]» را به عنوان «مشکل در نظر گرفته شده است و برخورد اصلاحی راهحل آن بود» (گارلند و اسپارکس، 2000، 8). دامنه و تمرکز تحقیقات از آن زمان به بعد به شکل چشمگیری گسترش یافته است اما به طور قابل ملاحظه تحقیقات درباره نحوه استفاده از زندانها بر خویشاوندان و کودکان آن افراد زندانی تاثیرگذار بوده است که تا دهههای اخیر کم شدهاند. با توجه به اینکه زندان به عنوان نهادی از مجازات بیش از400 سال از لحاظ زمانی به عقب باز میگردد و حبس یکی از تحریمهای کلیدی در شیوه کیفری غربی در دو قرن اخیر بوده است، اما این حقیقت حتی مبهوتتر نیز میشود. با دنبال کردن جامعهشناسی اولیه توماس ماتهیسن درباره تمایز قانون بین اینکه چگونه قانون و نهادهای آن ممکن است از طرفی بر جامعه تاثیرگذار باشند و آن را شکل دهند و از طرف دیگر خود تحت تاثیر قرار گیرند و با جامعه شکل گیرند، به طور یقین میتوانیم بیان کنیم که با اینکه گرفتاری و سرنوشت خانوادههای زندانیان به میزان زیادی تحت تاثیر سیستم حقوقی و کیفری در دو قرن گذشته است، اما تجربه آنها از گرفتاری در آشفتگی این نهادها تا این اواخر حداقل تاثیر مخالف را داشته است (ماتهیسن،2011).
از لحاظ تاریخی، تغییر در شیوه غربی مجازات، که از اواخر قرن هفدهم تا اوایل قرن نوزدهم رخ داد، به تدریج یک سیستم مذهبی تعریفشده از شرمساری عمومی و مجازات جسمانی را به وجود آورد و سیستمی از انزوای افراطی را تولید کرد که بر خلاف سیستم قبلی یک توانایی منحصر به فرد برای تاثیرگذاری بر زندگی خانواده و گاهیاوقات حتی ویران کردن زندگی خانوادگی داشت. حداقل، کاملا قابل توجه است که چگونه سیستم مدرن حبس به شکل کارآمد گرایش دارد تا روابط اجتماعی مهم زندانیان را بدون توجه به افرادی که در خارج از زندان محروم میشوند، جدا کند. برعکس، سیستم مذهبی مجازات قبل از مدرن غربی و مسیح- با اینکه از لحاظ جسمانی وحشیانه و بیرحمانه است- اغلب از جدا کردن اعضای خانواده بسیار طولانیتر از چیزی امتناع میکرد که مجازات جسمی طول میکشید و به شکل عمومی منجر به شرمساری متخلف میشد. واقعیت است، زندانهای اولیه نور روز را در طول اوج خوشبختی این سیستم مذهبی مجازات مشاهده میکردند و خصوصا مدل «tuchthuis» هلندی که در اروپا در قرنهای هفدهم و هیجدهم گسترش یافته است. با اینحال، این زندانهای قبل از مدرن هرگز زندانیان خود را از دنیای پیرامون خود و از زندانیان دیگر مجزا نمیکردند، به شکلی که بازداشتگاههای مدرن قرن نوزدهم انجام میدادند و شرایط و نظامهای آن، با اینکه کثیف و ناسالم بودند، به روشهای زیادی آزاداندیشانهتر و کمتر قانونمند بودند (اسمیت، 2014، 21f).
بازداشتگاههای[12] مدرن قرن نوزدهم سیستم و میراثی از انزوای شدید را برای دنیای غربی به ارث گذاشت که در آن اولیهترین شکل تعامل بین زندانیان و خانواده – ملاقات زندانی- یک رویداد نادر و مختصر بود. به عنوان مثال، در دانمارک، در سال 1919 به هر زندانی یک ملاقات 15-دقیقهای در هر سه ماه اجازه داده میشد (اسمیت، 2014، 25). سوال درباره نحوه استفاده از ملاقات زندانی[13] به عنوان روشی از حفظ و شاید حتی توسعه روابط خانوادگی یکی از پدیدههای بسیار جدیدتر است (همانطور که به عنوان مثال در قوانین زندان اروپایی، قانون 24.4 بیان شده است) و حتی امروزه تعدادی از حوزههای قضایی همچنان ملاقاتهای زندانی فیزیکی را از طریق نظامهای سختگیرانه و گاهیاوقات صرفا با قرار دادن زندانها بسیار دورتر از شهرها و بدون هیچ نوع حمل و نقل عمومی دشوارتر میکنند (ریتر، 2016، 28). در واقع، توسعههای اخیر پیشنهاد میکنند که تعدادی از حوزههای قضایی تا حدی جایگزین کردن ملاقات فیزیکی با اسکایپ و ویدئو کنفرانس را در نظر گرفتهاند و در این حالت، مطرح کردن فناوریهای اطلاعات و ارتباطات (ICTها) میتواند یک شمشیر دو-لبه باشد. حتی در کشورهایی که معمولا با خطمشیهای ملاقات نسبتا آزاد مرتبط هستند، گاهیاوقات زندانیان از خانوادههای خود بدون احتمالات منطقی برای ملاقات فیزیکی منظم بسیار دور قرار میگیرند مانند مورد نروژ برای اجاره فضای زندان در نمایشگاههای هلند (FFP،2015).
اما چرا میخواهند حالتی از مجازات را ایجاد و ادامه دهند که توانایی ویران کردن خانوادهها را دارد، که یکی از مهمترین پایههای جامعه در نظر گرفته میشود؟ اغلب، هیچ کمبودی از حمایت سیاسی برای «خانواده» به عنوان نهادی وجود ندارد که معمولا برای تولید انسجام و به همپیوستگی اجتماعی لحاظ میشود. در واقع، «خانواده اغلب به عنوان یکی از پایههای اصلی جامعه در نظر گرفته میشود. در جوامع قبل از مدرن و مدرن به شکل مشابه به عنوان اساسیترین واحد سازمان اجتماعی در نظر گرفته شده است» (هارالامبوس و هولبورن، 2004، 464). همانطور که در بیانیه جهانی حقوق بشر 1948 بیان شده است، «خانواده یکی از واحدهای گروهی طبیعی و بنیادی جامعه است و مستحق حفاظت توسط جامعه و دولت است» (مقاله 16.3). با در نظر گرفتن این وابستگی تقریبا جهانی به خانواده، به طور یقین چشمگیر است که جوامع مدرن ما روشی از مجازات مجرمانی را انتخاب کردهاند که زندگی اولیه و عملکرد بسیاری از خانوادههایی را مختل میکند که در سیستم مجازات نادیده گرفته شدهاند.
روندها در تحقیقات
از دهه 1960 تا دهه 1990، تعداد محدودی از مطالعات ظاهر شدهاند که بر خانوادهها و کودکان زندانیان تمرکز کردهاند. جامعترین این مطالعات اولیه، مطالعه برجسته پائولین موریس «زندانیان و خانوادههای آنها» در سال 1965 است که علاوه بر موارد دیگر، یک مصاحبه موثر با همسران زندانیان در دامنه گستردهای از انگلیس و ولز است که حداقل سه ماه از محکومیت[14] همگی آنها باقی مانده بود (موریس، 19965، 28 و 36). در آن زمان، مولف فقط قادر بود تا یک مطالعه قبلی را شناسایی کند که با اثرات حبس بر خانوادهها سروکار داشت (یک رساله دکترای منتشر نشده) و به این نتیجه رسید که با اینکه قبلا «توجه بسیار زیادی (…) بر مجرم[15] در درون یک نهاد وجود داشت» اما اعضای خانوادگی آنها نادیده گرفته شدند (موریس، 1965، 17). مطالعه موریس مسایلی را آشکار کرد که میتوانیم در تحقیقات معاصر تشخیص دهیم، از جمله روشی که همسران زندانیان اغلب درباره مسایل مالی شکایت میکردند (41 درصد این مورد را به عنوان یک «مساله مهم») در نظر گرفتند و هم چنین، «رفتار آشفته در میان کودکان» را به عنوان یک چالش چشمگیر گزارش کردند (موریس، 1965، 292). در واقع، محققان این مساله آخر را به «عنوان یکی از قابلتوجهترین یافتههای تحقیقات در نظر گرفتند و مسالهای در نظر گرفتند که به بررسی نظاممند بیشتر نیاز داشت» (موریس، 1965، 292).
در طول دهههای 1970 و 1980، مطالعات اندکی، خصوصا زندانیان مذکر و خانوادههای آنها را در نظر گرفتهاند و همگی «شواهدی را درباره مزایای تماس پیوسته در طول محکومیت زندان برای والدین و کودکان ارایه دادند» (وزول و ویج، 2002، 21). علاوه براین، در طول دهههای 1980 و 1990، تعدادی از مطالعات عمدتا کیفی ظاهر شدند و وضعیت کودکان زندانیان را به روشهای مختلف توصیف کردند. این تحقیق به شکل آشکار مهم بود اما دادههای تجربی معمولا دامنه کاملا محدودی داشتند. یکی از مطالعات تجربی معنادار توسط راگر شاو انجام شد که از طریق مصاحبهها و پرسشنامهها از 415 پدر زندانی نمونهگیری کرد که بیش از 588 فرزند (از جمله فرزندخوانده[16]) را گزارش کردند (شاو، 1987، 8ff). تحقیقات شاور در زندان میدلندز در انگلیس در اواسط دهه 1980 انجام شد و نشان داد که چگونه فرزندان پدران زندانی از لحاظ اجتماعی و اقتصادی گروه بسیار آسیبپذیر بودند و چگونه مسایل آنها اغلب با در حبس بودن شدیدتر میشوند. همانطور که شاو با کنایه بیان میکند «کل مبنای عدالت و مجازات زمانی از بین میرود که یک فرد به شکل مکرر کودکان زندانیانی را شناسایی میکند که در نتیجه محکومیت پدر خود نسبت به چیزی که قربانی اصلی جرم رنج میبرد بیشتر آسیب میبینند» (شاو، 1987، 71). با اینحال، شاو به این نتیجه نیز رسید که حبس برای تعدادی از خانوادهها و کودکان مفید بود (شاو،1987، 34 ff )- مسالهای که دوباره بررسی خواهیم کرد. یکی از بحثهای اصلی در اکثر تحقیقات (نسبتا اندک) در این زمینه از دهههای اخیر قرن بیستم میزانی بود که در آن پیوندهای والدین-کودک با حبس از بین میرفت و میزانی که این جدایی خصوصا برای کودکان آسیبزا بود (بوزول و ویج 2002، 22 ff؛ کاتان، 1992؛ کریستنسن، 1999؛ ریچاردز، 1992).
در طول دهه آخر و خصوصا، تقریبا پنج سال آخر، موج چشمگیری در منابع درباره خانوادههای زندانیان و خصوصا کودکان آنها وجود داشت و پروژههای تحقیقاتی جدید همچنان در بخشهای مختلف دنیا ظاهر میشدند. افزایش تدریجی در ابتدا و سپس افزایش زیاد ناگهانی در حجم تحقیقات در این زمینه را میتوان با تعداد اندکی شرح داد. یک مرور کلی که بر اثرات حبس والدین بر کودکان تمرکز داشت 187 مقاله منتشر شده بین 1987 و 2011 را شمارش کرد که 3 مورد از آنها در دهه 1980، چهل مورد در دهه 1990 و 144 مورد در طول دهه 2000 ظاهر شدند (جانسون و ایسترلینگ، 2012، 344). جستجوی جدیدتر خود ما برای منابع نشان داده است که بیشتر از 260 نشریه جدید درباره خانوادههای زندانیان، خصوصا حبس والدین و کودکان والدین زندانی، بین سال 2012 و سپتامبر 2016 ظاهر شدهاند و تعداد بسیار بیشتری از آن زمان به بعد دنبال شدند. به عبارت دیگر، افزایش تحقیقات در این زمینه شبیه یک منحنی در حال افزایش ثابت و آهسته نبود بلکه یک انفجار ناگهانی و خارقالعاده بعد از سالهای بسیار با حداقل فعالیت بود.
میتوان بیان کرد که بخش بیشتری از کارهای اخیر درباره کودکان و خانوادههای زندانیان بخشی از روند در حال رشد در تحقیقاتی است که به دنبال اثرات و نابرابریهای اجتماعی گستردهتر مرتبط با استفاده از حبس بود (وسترن، 2006؛ وسترن و وایلدمن، 2009؛ الکساندر، 2012؛ تراناس و گیردسن، 2008). در ایالات متحده، این توسعه یکی از محصولات طبیعی حبس گروهی بود- یعنی، استفاده از حبس کردن در یک مقیاس پیش از آن در تاریخ جوامع دموکراتیک نادیده گرفته شده بود. این «جهش زندان»[17] حتی آن را برای عادیترین ناظر نیز آشکار کرده است که چگونه حبس میتواند بر جامعه به روشهای بسیار متفاوت و گاهی اوقات دقیق تاثیرگذار باشد و تاثیرگذار خواهد بود- البته، بسیاری از این اثرات احتمال دارد که با شدت متفاوتی در اکثر حوزههای قضایی پیدا شوند. همانطور که هاگان و دینوویتز در سال 1999 بیان شده است، در آن زمان «توجه اندکی» به «اثرات جانبی» افزایش استفاده از حبس شده است (هاگان و دینوویتزر، 1999، 121)، چیزی که خود مولفان برای تغییر آغاز کردهاند و در آن فرایند «تاثیر حبس والدین بر فرزندان» را شاید به عنوان «کمترین پیامد درکشده و بیشترین پیامد متعاقب تکیه بالا بر حبس کردن در امریکا» شناسایی کردهاند (هاگان و دینوویتزر، 1999، 122). لیبلینگ و مارونا یک موقعیت مشابه را شش سال بعد در یک بحث درباره اثرات حبس به شکل عمومی در زمانی در نظر گرفتند که به این نتیجه رسیدند که «تاکید تحقیقاتی اندکی بر اثرات حبس کردن بر خانوادههای زندانیان وجود دارد» (لیبلینگ و مارونا، 205، 16).
مطالعات زیادی درباره تاثیر اجتماعی حبس و حبس کردن گروهی از آن زمان به بعد انجام شدهاند و علاوه بر موارد دیگر به ما نشان دادهاند که چگونه زندانها و محبسها در ایالات متحده «بخشی از یک سیستم تازه از نابرابری اجتماعی را شکل دادهاند» (وسترن، 2006، xi). اخیرا، یک مرور کلی از پیامدهای حبس گروهی توصیف کرده است که چگونه این موارد شامل دامنه گستردهای از موضوعات هستند از جمله «پیشرفتهای اقتصادی[18]، بیخانمانی، سلامت روانی، ناتوانی اجتماعی، موقعیت ذهنی، سلامت فیزیک و مشارکت سیاسی» (فوستر و هاگان، a2015، 696). با اینحال، علاوه بر همه این مسایل، سوال درباره اینکه چگونه «حبس والدین بر (…) کودکان تاثیر گذار است» دوباره به عنوان مورد تشکیلدهنده «یک زمینه انتقادی از تحقیقات بیشتر» انتخاب شده است (فوستر و هاگان، a 2015، 696).
علیرغم این موضوع، هیچ شکی درباره این وجود ندارد که چگونه کودکان والدین زندانی شده، به موضوعی از تحقیقات گسترده تقریبا در طول دهه آخر تبدیل شدهاند. در هنگام بررسی گسترش سریع اخیر منابع درباره اینکه چگونه استفاده سریع از حبس بر خانواده و کودکان تاثیرگذار است، تعدادی از موضوعات متعارف بیان شدهاند: اثرات سلامتی حبس در خانواده (به عنوان مثال، به مورای و همکاران، 2009؛ ویکفیلد و وایلدمن، 2014؛ جونز و وایناینا-وزنا، 2013 مراجعه شود)؛ طرد اجتماعی خانواده زندانیان (از جمله، محرومیتهای میاننسلی و نژادی (به عنوان مثال، به فوستر و هاگان،b 2015؛ هالسی، 2017؛ وسترن و وایلدمن، 2009؛ ویکفیلد و وایلدمن، 2014؛ سینیک و همکاران، 2014، 391؛ کوندری و همکاران، 2016 مراجعه شود))؛ حقوق (بشر) خانواده و کودکان (به عنوان مثال، به لاگوت، 2016؛ لی، پورتر و کامفورت، 2014؛ اسمیت، 2014؛ دونسون و پارکس، این جلد مراجعه شود)؛ و کارهای اصلاحگرا و عملیتر (به عنوان مثال، به نودسن، 2016؛ مینسون، نادین و ایرل، 2015؛ روزیترا و همکاران، 2015؛ اسمیت و گامپل، 2011 مراجعه شود).
موج جدیدی از تحقیقات درباره خانوادهها و کودکان زندانیان به شکل آشکار ارتباط زیادی برای جرمشناسی، جامعهشناسی قانون و جامعهشناسی مجازات به شکل عمومی دارد- زمینههایی از مطالعه که به شکل سنتی و به شکل ویژه به خانوادههای زندانیان علاقهمند نبودند. حتی جامعهشناسی منابع حبس به شکل سنتی و به شکل محدودتر بر مجرم و خود تجربه زندان تمرکز داشته است و نظریههای تاثیرگذاری را درباره زندانیسازی؛ رنجهای زندانیان؛ «وزن، عمق و سختی» تجربه شده توسط زندانیان و موارد دیگر توسعه دادهاند (کلمر، 1958؛ کریو، 2011؛ سایکز، 1958). همانطور که در این کتاب مستند شده است، این نظریهها را میتوان به شکل کارآمد در خانوادههای زندانیان به کار برد (کامفورت، 2008؛ آیئلو و مککورکل، 2017؛ کوتوا، این جلد؛ لانسکی و همکاران، این جلد).
علایم دیگری مبنی بر این وجود دارند که موضوع خانوادههای زندانیان ممکن است در منابع عمومیتر درباره زندانها و مجازات وارد شده باشد (به اسمیت، این جلد مراجعه کنید). اما اگر تعدادی از منابع جرمشناسی رایج استاندارد را بررسی کنیم به نظر میرسد که شواهد اندکی درباره این وجود دارند که سوال درباره زندانها و خانوادهها مطرح شده باشد، البته درباره اثرات حبس بحث شده است (به عنوان مثال، به کتاب راهنمای جرمشناسی آکسفورد، چاپ پنجم، 2012 و چاپ ششم جدید، 2017 مراجعه کنید). زمانی که درباره جامعهشناسی قانون یا فلسفه مجازات بحث میشود، حتی شانس کمی برای یافتن مطالب مرتبط در منابع وجود دارد (به اسمیت، این جلد مراجعه شود).
منابع درباره اثرات بر خانواده و کودکان
منابع موجود با فهرستی طولانی از روشهای احتمالی سروکار دارند که از طریق آنها حبس میتواند بر زندگی خانوادگی تاثیرگذار باشد و درباره اثرات عینی زیادی بحث کردهاند که این خانوادهها و اعضای آنها- والدین، کودکان و سایر موارد- ممکن است تجربه کنند. در اینجا، تلاش خواهیم کرد تا مرور مختصری از تعدادی از موضوعات اصلی در منابع و نحوه دستهبندی آنها را ارایه دهیم. تعدادی از کلمات کلیدی عبارتند از: فشار اقتصادی، بدنامی (برچسب)[19]، شرمساری، رفتار، روابط خانوادگی (خصوصا والد-کودک) و طرد اجتماعی. منابع این موارد و بسیاری از مسایل دیگر را با جزئیات زیاد بررسی کردهاند، که شامل بحثهایی درباره این نوع سوالات مختلف مانند موارد زیر هستند: مرگ و میر کودکان (ویکفیلد و وایدلمن، 2014، 97ff)، اهمیت شرایط زندان (اسمیت، 2014)، تابآوری مراقب (آردیتی، 2012، 132 ff)، تعیین مراقب رضاعی (اندرسون و وایلدمن، 2014)، حبس والدین به عنوان یکی از عوامل ریسک برای چاقی در میان زنان (روئتگر و بوردمن، 2012) و تاثیر بر مشارکت مدنی (لی و همکاران، 2014)، که تعداد اندکی از مثالها هستند.
مولفان مختلف تلاش کردهاند تا موضوعات مختلف ذکر شده در بخش بالا (و بسیاری از موارد دیگر) را به روشهای مختلفی گروهبندی کنند تا بتوانند اثرات عمومی و کلی حبس بر خانوادهها را درک کنند. به عنوان مثال، برامن با دو دسته اولیه دریک مقاله درباره خانواده و حبس کردن سروکار داشته است یعنی (a) «هزینههای حبس کردن» (یعنی، از دست دادن درآمد، از دست دادن کمک به مراقبت از کودک، افزایش هزینهها، افزایش استرس و سایر موارد)؛ (b) تغییرات در «سازماندهی خانواده» (یعنی، فشار بر روابط، تغییرات در هنجارهای جنسیتی، رفتار و سایر موارد) (برامن، 2002، 118 ff). او در کتاب بعدی خود «گذراندن زمان در بیرون» از سه دسته استفاده کرده است: (a) اثرات حبس بر ساختار و روابط خانواده؛ (b) اثرات مادی بر زندگی اجتماعی؛ و (c) بدنامی (برامن، 2004، 10 f). کوندری و همکاران (2016) با توجه به اثر آردیتی (2012) این اثرات را مطابق با چهار دسته گروهبندی کرده است: مشخصات جمعیتی و الگوهای شرایط نامساعد (محرومیت) از قبل موجود؛ محرومیتهای انباشته؛ شیوههای نهادی و اثرات اجتماعی-سیاسی که شامل بدنامی و محرومیت از حقوق[20] میشوند. همچنین، آردیتی بحث خود درباره اثرات حبس کردن بر خانوادهها را همراه با چهار موضوع دیگر سازماندهی کرده است: (a) چیزی که او «اثرات اولیه و ثانویه» مینامد؛ (b) «جدایی آسیبزا و فقدان مبهم»؛ (c) فرایند تماس و ارتباطات خانوادگی و در آخر، (d) توان و تابآوری خانواده (آردیتی، 2012، 97).
یک مطالعه بریتانیایی تعدادی از مسایل را شناسایی کرده است که اغلب توسط خانوادههای زندانیان تجربه میشدند که اساسا می توان آنها را به چهار حوزه اصلی تقسیم کرد: (a) روابط خانواده؛ (b) مشکلات مالی؛ (c) بدنامسازی و (d) تاثیر بر کودکان (کاد، 2008، 47 ff). همانطور که قبلا ذکر شده است، جامعهشناسی کلاسیک منابع حبس نیز به عنوان ابزاری برای درک و دستهبندی روشی به کار برده است که نه تنها بر زندانی تاثیرگذار بود بلکه بر خانواده نیز تاثیرگذار بود (کامفورت، 2008؛ کوتوا، این جلد، لانسکی و همکاران، این جلد). به عنوان مثال، این مورد شامل استفاده از نظریه گرشام سایکس درباره «رنجهای حبس» است که مطابق با آن، محرومیت از آزادی، کالاها و خدمات، روابط جنسی، استقلال و امنیت توسط زندانیان تجربه میشوند و همانطور که در اصل توسط کامفورت بیان شده است به روشهای خاص توسط خانوادههای آنها نیز تجربه میشود (کامفورت، 2008، 29). علاوه براین، کوندری در مطالعه خود درباره خانوادههای مجرمان طولانیمدت به این نتیجه رسیده است که روابط خویشاوندی، نوع جرم و جنسیت مجرم تعدادی از عوامل واسطه اصلی اثرات تجربه شده هستند (کوندری، 2007، 181).
اکثریتها آثار در این زمینه به شکل خاص بر فرزندان زندانی تمرکز کردهاند و همچنین، تعدادی از این مطالعات تلاش کردهاند تا اثرات تولید شده از حبس والدین را دستهبندی کنند. به عنوان مثال، هاگان و دینویتزر با سه دسته در مرور نوآورانه خود از سال 1999 با سه دسته عمل کردهاند، یعنی «فشارهای محرومیت اقتصادی، فقدان جامعهپذیری والدین از طریق مدلسازی نقش، حمایت و نظارت، و بدنامی و شرمساری برچسبگذاری اجتماعی» (هاگان و دینویتزر، 1999، 123)کراتشنیت تحقیقات درباره اثرات حبس والدین را به شکل کمی متفاوت در چهار زمینه دستهبندی کرده است: (a) دلبستگی ناایمن[21]؛ (b) فشار اقتصادی؛ (c) بدنامی؛ و (d) یادگیری اجتماعی (کراتشنیت، 2011، 831). مورای و فارینگتون در مرور 2008 خود درباره «اثرات حبس والدین بر کودکان» بحث خود درباره روابط احتمالی بین حبس والدین و پیامدهای منفی برای کودکان را همراه با 3 دسته ساختاربندی کردند: «رفتار ضد اجتماعی کودک»، «مسایل سلامت روانی» و «سایر پیامدهای مخالف» که مورد آخر شامل موارد کاملا مختلف مانند «اثرات بر نوشیدن الکل در کودکان، مواد، آموزش و استخدام» میشود (مورای و فارینگتون، 2008). سایر مرورها و مرورهای اجمالی درباره اثرات احتمالی، علاوه بر دستههای ذکر شده قبلی، شامل موضوعاتی مانند موارد زیر میشوند: به عنوان مثال، اثرات حبس بر والد (آیا یک زندانی به یک والد بد تبدیل میشود؟)؛ اهمیت نظامهای زندان (از جمله احتمالات برای تماس)؛ و تجربه طرد اجتماعی و اجرایی (اسمیت، 2014، 49 ff ).
دستهبندی اثرات حبس بر خانوادهها
همانطور که میتوانیم مشاهده کنیم، تلاشهای زیادی برای سازماندهی یک تحلیل درباره این وجود دارند که چگونه حبس میتواند بر خانوادهها تاثیرگذار باشد و آنها تفاوت زیادی دارند. همچنین، تعدادی از مولفان «اثرات» و «عوامل واسطه» و «عوامل تعدیلکننده» این اثرات را متمایز کردهاند- مانند شرایط زندان و خطمشیهای رفاه ملی- اما خط بین این دستهها ممکن است محو شود و البته به این بستگی دارد که چگونه «علل» و «معلولها» تعریف شوند و اینکه دقیقا به چه چیزی مرتبط هستند (برای توضیح درباره عوامل واسطه و عوامل تعدیلکننده به مورای و همکاران، 2014، فصل 3 مراجعه شود). آیا این اقدام حبس یکی از اعضای خانواده، علت انحصاری است و آیا هر مورد دیگر یا عوامل واسطه یا تعدیلکننده نامیده شوند؟ همانطور که توسط فوستر و هاگان توضیح داده شده است- با توجه به تحقیقات درباره اثرات حبس والدین- به عنوان مثال، اکثر منابع، مسایل رفتاری و پیشرفت آموزشی پایین را به عنوان اثرات (معلولها) در نظر گرفتهاند اما «میتوان این پیامدها را به عنوان مکانیزمهای واسطه بالقوهای نیز در نظر گرفت که (…) از طریق آنها اثرات غیرمستقیم بیشتر منتقل میشوند» (فوستر و هاگان، b 2015، 144). به عبارت دیگر، به عنوان مثال، شرایط زندان ممکن است برای خانوادهها بسیار مهم باشند و ممکن است بتواند به خودی خود اثرات (معلولها) را تولید کنند (یا به وجود آورند). به شکل آشکار، به عنوان مثال، تفاوت گستردهای بین محبوس شدن یکی از اعضای خانواده در بازداشت انفرادی صدها یا حتی هزاران مایل دور در مقایسه با زندانی باز شدن یکی از اعضای خود در نزدیکی وجود دارد. سایر عواملی که ممکن است مهم باشند شامل رویکردهای دستگیری پلیس میشوند که منجر به محرومیت اولیه از آزادی قبل از محاکمه و در طول حبس میشوند.
علیرغم این موارد، موضوعات زیادی در دستههای مختلف مطرح شده در بخش بالا تکرار میشوند و منابع شباهتهای آشکاری را در این مورد نشان میدهند. در بخش زیر، برای ترکیب تحقیقات موجود و در نتیجه پیشنهاد روشی برای دستهبندی اثرات و تغییراتی تلاش شده است که درباره آنها بحث شده است. از تمایز بین اثرات، عوامل واسطه و عوامل تعدیلکننده استفاده کردیم تا یک مدل قابل اعمالتر و مفیدتر را ایجاد کنیم، هر چند، همانطور که در بالا بیان شده است، همیشه آشکار نیست که در کجا خطی را بین این دستهها بکشیم. به نظر نمیرسد که فهرست ما جامع باشد اما مسایل ضروری بررسی شده در تحقیقات قابل دسترس جاری را شامل میشود:
اثرات حبس بر خانواده: مسایل اصلی
اثرات اقتصادی/مادی (مشکلات مالی، استخدام، بیخانمانی و سایر موارد).
تغییرات در روابط و کیفیت خانواده (تغییرات در ساختار خانواده، فقدان تماسی، اثرات بر فرزندپروری[22] و سایر موارد).
مسایل سلامتی (سلامت روانی، سلامت فیزیکی، مرگ و میر کودکان و سایر موارد).
تغییرات رفتاری در میان کودکان (رفتار ضد اجتماعی و ریسک/مجرمانه و سایر موارد).
اثرات در ارتباط با مدرسه رفتن و آموزش (فرزندان زندانیان).
طرد اجتماعی، نابرابری و شهروندی (اثرات اجتماعی عمومیتر و سوالات درباره دموکراسی، حقوق و مشروعیت).
میتوان بیان کرد که برای یکی کردن همه این اثرات در یک دسته با توجه به فرزندان زندانیان و استفاده از عبارت «خوشبختی»[23] تلاش شده است که تا بخشی از یک رویکرد حقوق بشر به وجود آمده است. با اینحال، شاخصهایی که مواردی مانند «خوشبختی» را اندازهگیری میکنند معمولا با تعدادی از مسایل ذکر شده قبلی مانند رفاه مادی، روابط خانوادگی و اجتماعی تعیین میشوند (اولدراپ و فریدریکسون، این جلد).
همانطور که قبلا بحث شده است، بسیاری از مسایل میتوانند اثرات بالا را تشدید کنند یا کاهش دهند (عوامل تعدیلکننده) و گاهی اوقات به خودی خود تولیدکنندگان بسیار مهم مشترک این اثرات هستند (عوامل واسطه). دو فهرست زیر بر تعدادی از عوامل مهم در آن زمینه تاکید میکنند. عوامل تعدیلکننده[24] عواملی هستند که «ممکن است تابآوری یا آسیبپذیری نسبت به ریسک را نشان دهند» و ممکن است «جلوتر از عامل ریسک باشند» (مورای و همکاران، 2014، 39). از طرف دیگر، عوامل واسطه «مکانیزمهایی هستند که توسط آنها اثرات عامل ریسک تولید میشوند» و آنها همیشه «بعد از عامل ریسک رخ میدهند و ممکن است از عامل ریسک به وجود آمده باشند» (مورای و همکاران، 2014، 34 و 39).
عوامل واسطه احتمالی- تعدادی از مسایل کلیدی:
بدنامی، گناه (بزه) و شرمساری (از جمله، رازداری، دروغها و عواطف دو سوگرا).
نوع جرم (علت حبس شدن).
شیوههای پلیس (در طول دستگیریها و بازداشت قبل از محاکمه (دادگاه).
نظامهای زندان، برنامهها و فرهنگ/شرایط زندان (از جمله فواصل مسافرت)
مدت زمان حبس
عوامل تعدیلکننده احتمالی- تعدادی از مسایل کلیدی:
تابآوری خانوادگی و انفرادی (وضعیت خانوادگی، وضعیت اقتصادی/اجتماعی، شبکهها/حمایت).
جنسیت، قومیت و سن
خطمشیهای رفاه و خدمات اجتماعی
کار سازمانهای غیر-دولتی (NGOها) (حمایت از طرف جامعه مدنی).
در زندگی واقعی و در تحقیقات تجربی ممکن است تشخیص آشکار بین همه این دستهها کار دشواری باشد و بسیاری از آنها در هم آمیختهاند و به هم وابستگی نزدیکی دارند. علاوه براین، البته وزنی که با آن این مسایل و تجارب بر خانوادهها تاثیرگذار هستند ممکن است به میزان زیادی متفاوت باشند اما اینکه آنها میتوانند این کار با به شکل فراگیر و زیاد انجام دهند آشکار است. آلیس کافمن در مطالعه خود درباره «زندگی پناهندگی در یک شهر امریکایی» واقعیت جاری و اغلب افراطی زندگی خانوادگی در سایه حبس گروهی در محلههای سیاهپوست را توصیف میکند و به ایجاد فرهنگی از بیاعتمادی و بدگمانی اشاره میکند که محصولی از چندین مورد از عوامل مذکور است. مطابق با یافتههای کافمن، یک «بافت اجتماعی[25] جدید در شرایط تهدید بازداشت در حال ظهور است: بافتی که با بدگمانی، بیاعتمادی و شیوههای پارانویایی رازداری، حیلهگری و غیرقابلپیشبینی بودن در هم آمیخته است» (گافمن، 2014، 8)- فرهنگ یا «بافتی» که اغلب «روابط خانوادگی و رمانتیکی را ویران خواهد کرد که اغلب شروع با آنها کاملا شکننده بودند» (گافمن، 2014، 90).
اثرات مثبت
مهمتر از همه، تعدادی از مولفان نیز به این نکته اشاره کردهاند که حبس یکی از اعضای خانواده ممکن است برای تعدادی از خانواده تاثیر مثبت داشته باشد- البته گاهیاوقات، با سایر اثرات منفی همراه است. به عنوان مثال، این مورد ممکن است در وضعیتهایی صادق باشد که در آن یکی از والدین از اعضای خانواده سوءاستفاده کرده است و یا به شدت معتاد به مواد است (اسمیت، 2014، 187 ff؛ ویلکفیلد و وایلدمن، 2014، 152 f؛ ویکفیلد و پاول، 2016). به عنوان مثال، ویکفیلد و وایلدمن به این نتیجه رسیدهاند که خشونت خانوادگی، اثرات حبس والدین را به شکل چشمگیری تعدیل کرده است و به این نتیجه رسیدهاند که «پیامدهای حبس والدین در صورت وجود سوءاستفاده[26] پیچیدهتر از فقدان وجود سوءاستفاده هستند» (ویکفیلد و وایلدمن، 2014، 155). یک مطالعه کیفی از کشور پرتقال بر مبنای مصاحبه ها نشان داده است که چگونه حبس گاهی اوقات «میتواند چرخههای مخرب سوءاستفاده و خشونت را مختل کند و تا نقطه خاصی و با منابع لازم، توسط اعضای خانواده به عنوان فرصتی برای تغییر مسیرها و ترویج بازسازی روابط در نظر گرفته شود» (گرانیا، 2016، 286). این مورد به سختی جالب توجه است اما با اینحال یک یادآوریکننده مهم است مبنی بر اینکه با اینکه اثرات حبس کردن بر خانوادهها اغلب منفی هستند و گاهیاوقات به شکل قطعی نفاقافکن هستند، اما آشکار است که همیشه چنین نیست. یک مطالعه امریکایی درباره «کیفیت ارتباط در طول حبس و بعد از آن، نیز منجر به نتایج تقریبا ترکیبی شده است، با اینکه «حبس والدین در دو سال گذشته روی همرفته با کیفیت پایینتر ارتباط گزارش شده توسط مادر (اما نه گزارش شده توسط پدر) (…) در طول تعدادی از متغیرهای پیامد مرتبط بود، اما حبس جاری والدین ارتباط مثبتی با کیفیت ارتباط داشت» (تورنی، 2015، 480). مطالعه به این نتیجه رسیده است که «حبس جاری و اخیر پیامدهای خنثیکننده برای کیفیت ارتباط است و به شکل عمومیتر، اینکه سیستم کیفری یک تاثیر قدرتمند را در میان زوجهایی اعمال میکرد که روابط را حفظ میکردند» (تورنی، 2015، 480). همچنین، شواهدی درباره این وجود دارند که با ایکه ملاقات با والدین زندانی اغلب به شدت برای کودکان مهم هستند، اما ممکن است تجربه بسیار استرسزایی نیز باشد و حتی در تعدادی از موارد برای کودکان بیشتر مشکل زا بوده است تا مثبت. در تعدادی از موارد، والدین زندانیشده بیثبات[27] ممکن است زمانی که آزاد میشوند حتی کودکان خود را فراموش کنند یا از آنها غفلت کنند (اسمیت، 2014، 191).
توضیحات نظری
بررسی کامل همه اقدامات برای ایجاد مدلهای نظری برای تحلیل و توضیح نحوه تاثیر حبس بر اعضای خانواده فراتر از دامنه این مقدمه است، اما مولفان بر دامنهای از مسایل مختلف، به عنوان مثال، مانند بدنامی، طرد، نظریه دلبستگی و شرایط زندان تمرکز کردهاند- به عبارت دیگر- ترکیبی از اثرات و عوامل تعدیلکننده. یکی از تاثیرگذارترین مشارکتها را در درک این به دست آوردیم که چگونه استفاده از حبس میتواند بر زندگی خانواده در نظریه «زندانیسازی ثانویه» مگان کامفورت تاثیرگذار باشد» (کامفورت، 2008). در اینجا، کامفورت از جامعهشناسی کلاسیک حبس استفاده میکند و نظریه کلمر را درباره زندانی سازی از سال 1940 بسط میکند تا شامل همسران و شریکهای زندگی با تحلیل این شود که «چگونه زنان با شرکای زندانیشده، دچار زندانیشدن ثانویه میشوند، یک شکل کمتر مطلق اما هنوز قدرتمند از ساختار کلمر، که مشتقی از زندانی کردن اولیه والدین آنها است و بر آن وابسته است» (کامفورت، 2008، 15). کوندری در مطالعه خود درباره خویشاوندان مجرمان خطرناک از مفهوم بدنامی گافمن استفاده کرد و توصیف کرد که چگونه این خویشاوندان شکلی از «بدنامی ثانویه» را تجربه میکنند و «مسئول» اعمال خویشاوند خود و حمایت پیوسته خود از مجرم در نظر گرفته میشوند (کوندری، 2007، 62). خانوادهها و خویشاوندان مطالعه شده توسط کوندری و کامفورت به شکل آشکار با بسیاری از روشهای زیانبخش و در طول دورههای زمانی بسیار طولانی، تحت تاثیر عمیق حبس یک خویشاوند قرار میگیرند (کوندری، 2007؛ کامفورت، 2008) و تحقیقات کیفی بعدی این یافتهها را تایید کردهاند (به عنوان مثال، به آیئلو و مککورکل، 2017؛ گرانجا، 2016؛ ژاردین، 2015؛ کوتوا، این جلد مراجعه کنید).
اکثر تحقیقات درباره کودکان زندانیان، علاوه بر موارد دیگر، درباره بدنامی ارتباط با یک والد زندانیشده نیز بحث کردهاند (برنستین، 2005، 193؛ مانبای و همکاران، 2015؛ مینسون، 2016؛ مورای و همکاران، 2014؛ اسمیت، 2014). تعدادی از مطالعات از «نظریه دلبستگی» معروف جان بالبی استفاده کردهاند که مطابق با آن جدایی از والدین معمولا برای کودکان مضر است (مورای و فارینگتون، 724 f؛ بژرکه، 1994، 18). مورای و فارینگتون (2008) یک مرور کلی را درباره تعدادی از نظریههای به کار برده برای توضیح این ارایه دادهاند که چگونه کودکان تحت تاثیر حبس والدین قرار دارند و در بحث خود موارد زیر را در نظر گرفتهاند: نظریههای آسیب[28]؛ نظریههای مدلسازی و یادگیری اجتماعی؛ نظریههای فشار؛ نظریههای بدنامی و برچسبزنی؛ و چیزی که آنها «سایر عوامل واسطه» مینامند که شامل ادراک درباره مجازات، توضیحات نامناسب و ملاقات زندان میشوند (مورای و فارینگتون، 2008، 171 ff).
تعدادی از مولفان به روشی علاقهمند هستند که خانوادهها و کودکان زندانیان میتواند طرد اجتماعی و اجرایی را تجربه کنند (مورای، 2006، 208؛ اسمیت، 2014، 79 ff ). در این حالت، هاگان و فوستر چیزی را اتخاذ میکنند که آنها «یک دیدگاه طرد اجتماعی نظاممند» مینامند که «دامنههای خطمشی نهادی همپوشان و انتخابشده سنجیده چندگانهای را تشخیص میدهد و بر آنها تاکید میکند که توسط آنها و از طریق آنها کودکان والدین زندانیشده طرد میشوند» (هاگان و فوستر، 2015، 82؛ فوستر و هاگان، b 2015، به دنیسون و بسمر، این جلد مراجعه کنید).
سایر رویکردها به دنبال نظریهسازی درباره این هستند که چگونه اثرات بر خانوادهها را به بهترین شکل میتوان در ارتباط با مجازات درک کرد. تعدادی از محققان درباره استفاده رایج از عبارت «جانبی» برای توصیف این اثرات انتقاد کردهاند (کیرک و ویکفیلد، 2017). کوندری و مینسون بیان کردهاند که عبارت «آسیبهای همزیستی[29]» به بهترین شکل اثرات بر خانوادهها را نشان میدهد. آنها پیشنهاد میکنند که این آسیبها پنچ شخصیت حیاتی دارند که توسط مفهوم «جانبی» کسب نشدهاند: آنها رابطهمند هستند، آنها با تقابل (دوجانبگی) توصیف میشوند، آنها غیر خطی هستند، خانوادههایی که آنها را تجربه میکنند نمایندگی دارند و صرفا گیرندگان منفعل این اثرات نیستند و تجربه و تاثیر آنها ناهمگن[30] است. آسیبهای همزیستی از مجازات حاصل میشوند اما بخشی از خود مجازات نیستند. با اینحال، کوندری و مینسون بیان میکنند که باید آنها را به شکل کامل در نظریه مجازات لحاظ کرد، در ابتدا به این دلیل که آنها اثرات معنادار و شدیدی هستند که به دلیل مجازات رخ میدهند و مورد دوم به این دلیل که آنها حقوق شهروندانی را نقض میکنند که بیگناه از خطاکاری هستند (همچنین، به کوندری؛ مینسون؛ اسمیت؛ دونسون و پارکس، این جلد مراجعه کنید).
در کل، عمل حبس در طول دهههای اخیر به شکل گسترده به عنوان یک نیروی قدرتمند مطالعه شده است که به روشهای بسیار مهم و اغلب زیانبخش به جامعه مرتبط و بر آن تاثیرگذار است. این مورد به طور یقین با توجه به این درست است که چگونه حبس بر خانوادهها تاثیرگذار است. تحقیقات به ما بیان میکنند که این اثرات در میان حوزههای قضایی معنادار هستند و شامل مسایلی اعم از اقتصاد و آموزش تا سلامت روانی و فیزیکی هستند.
خانوادهها و زندان: یک تعریف
اگر بخواهیم در نظر بگیریم که چگونه استفاده از زندانها و حبس بر خانوادهها تاثیرگذار هستند، به همین شکل آشکار خواهد شد که «زندان» چیست و چگونه یک «خانواده» را تعریف میکنیم. اغلب، زندان به عنوان یک مکان – معمولا یک ساختمان- تعریف میشود که در آن گروهی از زندانیان به عنوان مجازات مرتکب شدن یک یا چند عمل مجرمانه در آن قرار میگیرند. علاوه براین، هدف این نهاد، همانطور که توسط قانون، جرمشناسی و جامعهشناسی تعریف شده است و درباره آن بحث شده است، به شکل سنتی توانبخشی، ناتوانسازی (عدم صلاحیت) و یا بازداری مجرمان (و عموم) از ارتکاب به جرم است یا مطابق با تعدادی از تحقیقات، صرفا ارایه مکافات عادلانه جامعه است. با اینحال، معمولا سیستمهای زندان نیز شامل شکلهای مختلف بازداشت قبل از محاکمه (محبسها، زندانهای بازداشتی و سایر موارد) هستند که همیشه در منابع تشخیص داده نشدهاند، البته اثرات این نهادها به طور یقین به بستر جاری نیز مرتبط هستند. بنابراین، برای هدف این کتاب «زندان»، «حبس کردن» و «حبس بودن» به شکل کلی تعریف شدهاند تا نه تنها شامل حبس کردن زندانیان محکومشده باشند بلکه شامل بازداشت قبل از محاکمه (حبس کردن بازداشتی) و در اصل، همه شکلهای محرومیت از آزادی باشند که به شکل سنتی در سیستمهای زندان به کار برده شدهاند.
سوال درباره اینکه چگونه «خانواده» را تعریف میکنیم یک موضوع مورد اختلافتر نسبت به سوال درباره این است که چه چیزی حبس کردن را تشکیل میدهد. در واقع، با اینکه بخشی از مسایل مطالعه شده در این کتاب باید با فقدان نسبی اصلاح، تغییر و توسعه در زمینه زندانها و مجازات سروکار داشته باشند، اما شک اندکی درباره این وجود دارد که مفهوم «خانواده» و سوال درباره اینکه چه چیزی است، به شکل معناداری در طول سالهای اخیر تغییر کرده است، البته مقیاس این تغییرات وابسته به فرهنگ است. در واقع، همانطور که توسط ایریرا اشاره شده است، خانواده صرفا یک نهاد اجتماعی نیست، بلکه «یک ساختار ایدئولوژیکی است که پر از نمادگرایی[31] و تاریخ و سیاست خاص خود است» (ایریرا، 2002، 2).
در بسیاری از جاها، خانواده به شکل آشکار «در جهت تنوع بیشتری هم از لحاظ شکل و هم از لحاظ عملکرد حرکت کرده است» (کریس، 2015، 59) و در تعدادی از بخشهای جهان، یک تعریف محافظهکارانه و محدود از خانوادهها منجر به ایجاد روشی برای درک بسیار آزاداندیشانهتر از این مفهوم خاص شده است. در نتیجه، انواعی از شکلهای جدید و متنوع از خانوادهها ظهور کردهاند، از جمله، نه تنها «خانواده هستهای سنتی علاقهمند به جنس مخالف» بلکه «خانوارهای تک سرپرست»، «خانوادههای آمیخته[32] (که شامل خانوادههای ناتنی یا نسلهای مختلف خویشاوند که در یک خانوار زندگی میکنند») و «ازدواج با همجنس یا شرکای خانگی» (کریس، 2015، 59).
بدون شک افراد زیادی وجود دارند که با این نوع تعریف در حال گسترش و آزاد خانواده مخالف هستند و در انتهای دیگر مقیاس فرهنگهایی را داریم که ازدواجهای سنتی[33] را ترجیح میدهند و خلاقیت اندکی را در بازتعریف خانواده به عنوان یک نهاد دارند یا هیچ خلاقیتی در بازتعریف آن ندارند. در اکثر دموکراسیهای آزاد، هنوز هم بیان این موضوع عادلانه است که «حداقل در سطوحی، پیوندهای زیستی و زناشویی در درک فرهنگی ما از خانواده به شکل ذاتی باقی ماندهاند» (هولتزمن، 2008، 170). با اینحال، باید نتیجهگیری کنیم که خانوادهها، نقشهای آنها، شکلها و کارکردها به شکل معناداری در دنیای غربی تقریبا در 50 سال گذشته توسعه یافته است. مطابق با یافتههای هولتزمن «درک فرهنگی از چیزی که به معنای یک خانواده است در سالهای اخیر به شکل چشمگیری گسترش یافته است» و او به تعدادی از تغییرات اجتماعی اشاره می کند که منجر به این شده است (هولتزمن، 2008، 168). این مورد شامل «افزایش نرخهای طلاق و ازدواج مجدد»، «زندگی با هم» و «ازدواج و فرزندپروری پسران و دختران همجنسباز» شده است. این تغییرات به «ارتقای تعاریف گستردهتر درباره خانواده» کمک کرده است و در نتیجه، «خانواده بیشتر از دو والدین ازدواج کرده و فرزندان زیستی آنها را بازتاب میکند- برای تعداد زیادی از افراد، شامل خانوادههای ناتنی، زوجهای زندگیکننده با هم و زوجهای پسران و دختران همجنسباز با کودکان یا بدون کودکان میشود (هولتزمن، 2008، 168). مطابق با تعدادی از جامعهشناسان، این ماهیت در حال تغییر خانواده همیشه در خطمشیها و در تحقیقات منعکس نمیشود: «بخش بیشتری از مطالعات جامعهشناختی درباره خانواده هنوز هم دو زوج ازدواج کرده بزرگسال از دو جنس مخالف را در نظر میگیرند که با یکدیگر با نسل (فرزندان) مرتبط زیستی خودشان زندگی میکنند و «خانواده» را تشکیل میکنند» (فارل، واندوسه و اوکوبوک، 2012، 296 f ). این مورد در تعدادی از منابع درباره خانوادههای زندانیان نیز صادق است.
یکی از تغییرات مهم دیگر درباره خانوادههایی که برای افراد مرتبط به زندانیان اهمیت دارد، تغییر معنادار در فرهنگ های فرزندپروری[34] است که در طول دهههای اخیر رخ داده است. به عنوان مثال، تعدادی از مولفان درباره توسعه چیزی صحبت میکنند که «فرزندپروری متمرکز» نامیده میشود (هیز، 1996؛ گرانجا و همکاران، 2014)، به عبارتی، یک فرهنگ فرزندپروری یا ایدئولوژی، که «انتظارات شدیدی» را از والدین دارد در حالی که پیامدهای، به عنوان مثال، وضعیت اقتصادی، آموزش، سن و قومیت را نادیده میگیرد (گرانجا و همکاران، 2014، 1213 f). نیازی به گفتن نیست که این نوع فرهنگ ممکن است باعث شود که مادران و پدران زندانیشده ناتوان و بدون صلاحیت شوند و حتی از ایدهال یک والد مسئول و عاشق حذف شوند.
برای هدف این کتاب آشکار است که ارتباطی ندارد که از یک تعریف محدود خانواده استفاده کنیم- یک تعریف دقیق قانونی یا زیستی از خانواده بعید است که تنوع خانوادههای زندانیان را شامل شود و در نتیجه به عنوان یک مکانیزم حذف[35] دیگر عمل میکند. همانطور که ژاردین توضیح داده است، «باید بر علیه بهره بردن از نمایشهای خانوادگی اقدام کنیم که به راحتترین شکل با یک چارچوب طبقه متوسط سفیدپوست متناسب است و تضمین میکند که صدای همه خانوادههای تحت تاثیر زندانیشدن در گفتگوهای در حال افزایش درباره نیازهای آن شنیده میشنوند (ژاردین، 2017، 1). بنابراین، قابل درک است که مطالعه شوارتز و اسکات را دنبال کنیم که «خانواده را به عنوان هر نوع گروه تقریبا ثابت از افرادی تعریف میکنند که با پیوندهای خونی، ازدواج، فرزندخواندگی؛ یا با هر نوع ارتباط جنسی بیانگر با هم ربط دارند؛ یا افرادی که صرفا با هم زندگی میکنند و افرادی که به یکدیگر متعهد هستند و حمایت مالی و عاطفی به یکدیگر ارایه میدهند» (شوارتز و اسکات، 2007، 3). این تعریف تفاوت زیادی از تعریفی ندارد که در دیکشنری جامعهشناسی آکسفورد ارایه شده است: «خانواده یک گروه خانگی صمیمی است که از افراد مرتبط به یکدیگر توسط پیوندهای خونی، زوج جنسی یا پیوندهای قانونی تشکیل شده است» (اسکات و مارشال، 2009).
تعدادی از موضوعاتی که در این کتاب ظاهر شدهاند
همانطور که توصیف کردیم، قالب جامع این کتاب، بخش مشترک نهادهای اجتماعی پیچیده مجازات و خانواده است، اثراتی از مجازات که فراتر از مجرمان به خویشاوندان آنها میرسند و یک دیدگاه جامعهشناسی کلی که موضوعات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و روابط، سلسهمراتب و قدرت درک آسیبهای اجتماعی مجازات را بررسی میکند. در این تمرکز کلی، تعدادی از موضوعات نوظهور در فصول کتاب وجود دارند که به شکل زیر هستند.
چارچوبهای تحلیلی و دیدگاههای چندرشتهای
تا حدی این اساس و فرضیه این کتاب است که بر اساس یک رویکرد میانرشتهای[36] برای درک تجربه خانوادههای زندانیان است. مولفان رشتههای مختلف را ارایه میدهند، از جمله قانون، روانشناسی، جرمشناسی و جامعهشناسی قانون و با اینکه تعداد زیادی از مشارکتکنندگان، جرمشناسان هستند، اما خود جرمشناسی نیز از دامنهای از رشتهها در مطالعه جرم و مجازات استفاده میکند. در اینجا انواع چارچوبهای تحلیلی را پیدا کردهایم که از زمینههای قانون و حقوق بشر، جامعهشناسی و خطمشی اجتماعی، مطالعات خانوادگی و آسیب، فلسفه سیاسی و مجازات و تحلیل تاریخی به دست آمدهاند. همچنین، تعداد زیادی از مشارکتکنندگان از یک رویکرد روششناسی استفاده میکنند که مشارکت مستقیم با خود خانوادهها را ترجیح میدهند، به عنوان مثال، از طریق مشاهده و مصاحبههای عمقی، در حالی که دیگران از دادههای اجرایی یا نظرسنجی استفاده میکنند یا خطمشی و توسعههای قانونی یا نسخههای رونوشت محکومیت را تحلیل میکنند. رویکرد ما بر حسب تعریف متشکل از مشارکتهای بینالمللی از هشت کشور است- اما این مورد، حداقل فراتر از اروپا، بیشتر کشورهای انگلیسی زبانی هستند که در آنها اکثر کار بر روی خانوادههای زندانیان اخیرا تولید شده است. چالش برای آینده باید دانش ما درباره تاثیر گستردهتر مجازات بر خانواده را فراتر از این کشورها و خصوصا در سراسر جنوب جهانی[37] بسط دهد.
خانواده و اعضای آن به عنوان نقطه شروع
فرقی نمیکند که از کدام چارچوبهای تحلیلی استفاده شده است، تحقیقات درج شده در این کتاب با اعضای خانواده زندانیان به عنوان تمرکز اصلی شروع میکنند، بر خلاف مطالعاتی که شامل خانواده به عنوان یک مساله جانبی هستند و اولویت آنها زندانی و زندان است. اغلب، این مورد وجود داشت که اعضای خانواده فقط از طریق زندانی و زندان آشکار شوند- زمانی که آنها به عنوان مثال، به عنوان ملاقاتکننده وارد زندان میشوند یا برای مشارکت مثبت در هنگام آزادی زندانی برای حل و فصل آورده میشوند. در اینجا، خانواده و اعضای آن نقطه شروعی برای تحلیلهای ما هستند- تجربه واقعی اعضای خانواده انفرادی به نوبه خود ارزش مطالعه را دارد و نه به عنوان یک مساله «جانبی» یا «فرعی». این مورد سنتی از تحقیقات درباره خانوادههای زندانیان را دنبال میکند که به شکل چشمگیری در سالهای اخیر تقویت شده است، همانطور که قبلا در این فصل بیان شده است. بنابراین، به عنوان مثال، توماس و کریستین بررسی میکنند که چگونه زندانیان و اعضای خانواده آنها پیچیدگیهای یک محکومیت به زندان را در طول زمان طی میکنند و چگونه ملاقات و دیدار در این فرایند ضروری است. تعدادی از مولفان، مذاکره خلاقانه مشارکت خانوادگی و نحوه حفظ روابط در طول یک محکومیت به زندان را بررسی میکنند (گرانجا، این جلد؛ کامفورت، 2002، 2008؛ ژاردین، 2017). نقطه شروع آردیتی چیزی است که او به عنوان یک «دیدگاه خانواده» توصیف میکند، با خود خانواده- کودکان و مراقبان آنها» به عنوان واحد تحلیل که گزارش او درباره نابرابری در سطح خانواده را تسهیل میکند. نودسن با کودکان مصاحبه میکند و بیان خود آنها درباره تجارب خود را در اولویت قرار میدهد ولی کوتوا از مصاحبهها با شریک مونث زندانیان بلندمدت استفاده میکند تا مشکلات خاصی که آنها تجربه میکنند را شرح دهد. ژاردین درباره اهمیت ارایه یک صدا و رای به خانوادههایی بیان کرده است که قبلا صدا و رای آنها و گوش دادن به دیدگاهها و چشماندازهای آنها به حاشیه کشیده شده بود. همچنین، دنیسون و بسمر بر اهمیت مطالعه این مورد تاکید کردهاند که چگونه خود کودکان زندانیان طرد اجتماعی را تجربه میکنند- دیدگاههای کودکان، اغلب در منابع درباره طرد اجتماعی وجود ندارند (همچنین، به اولدراپ و فریدریسکن، این جلد مراجعه کنید). همانطور که دنیسون و بسمر نشان میدهند، تجارب کودکان ممکن است کاملا از تجارب دیگران در خانواده و افرادی در مطالعه آنها متمایز باشد که چیزهایی مانند از دست دادن پدر زندانیشده، بازی، فعالیتهایی که آنها با یکدیگر انجام میدادند را در اولویت قرار میدهند و به شدت فقدان او را در رویدادهای مهم حس میکنند. آنها احساس انزوا و متفاوت بودن از همتایان خود را توصیف کردند و این «از دست دادن» شکل یک خسارت عاطفی معنادار را داشت.
نابرابری مقطعی و محرومیتهای مختلف
بخش I این کتاب به شکل خاص بر پیچیدگیهای نابرابری اجتماعی و محرومیتهای مختلف تمرکز دارد و این مورد یکی از موضوعات اصلی در سراسر کتاب است. مدت زمان زیادی است که تشخیص داده شده است که خانوادههای زندانیان شکلهای چندبعدی و سطح مقطعی نابرابری را تجربه میکنند (وسترن و پتیت، 2010) و فصلهای این کتاب به دنبال توضیح فرایندهایی است که آنها در معرض آن قرار دارند و بررسی دقیق چیزی است که آن ابعاد شامل میشوند و چگونه تجربه و واقعی میشوند. روشهای مختلفی درباره مفهومسازی این نقص وجود دارد و مولفان این کار را با استفاده از مفاهیم مانند طرد اجتماعی (ئنیسون و بسمر؛ اولدرا و فریدریکسون)، طرد اجتماعی و اجرای (اسمیت)، ایجاد نابرابریهای اجتماعی و حاشیهنشینی (اردیتی؛ ژاردین؛ توماس و کریستین)، نابرابری خانوادگی (آردیتی) و تهدیدات بر علیه عدالت اجتماعی (کوندری؛ لانسکی و همکاران) انجام میدهند.
همانطور که ویکفیلد و وایلدمن بیان میکنند ماهیت نژادی حبس در ایالات متحده (و جاهای دیگر) و اهمیت سیستم عدالت کیفری برای درک سیستم طبقهبندی[38] امریکایی مدت زمان زیادی است که تشخیص داده شده است. آنها یافتههای کار قبلی خود را بررسی میکنند که نشان میدهند که چگونه حبس شدن والدین به یکی از نابرابری های بسیار بزرگ دوران کودکی تبدیل میشود که یک تغییر بالقوه بسیار زیادی در فرصتهای زندگی آن کودکان را نشان میدهد. کار آنها این مورد را در ارتباط با مسایل رفتاری دوران کودکی (ویکفیلد و والدمن، 2011)، بی خانمانی (وایلدمن، 2014) و مرگ و میر کودکان (وایلدمن، 2012) نشان میدهد. در فصل آنها در این جلد، ویکفیلد و وایلدمن از نیاز برای یک رویکرد دقیقتر نسبت به نژاد، فراتر رفتن از مقایسههای سیاهپوست-سفیدپوست و تفکر درباره این دفاع میکند که چگونه نابرابری ممکن است در سایر گروههای نژادی/قومی، از جمله اسپانیاییها و امریکاییهای بومی نشان داده شود. آنها بیان میکنند که لازم است نابرابری را در درون کشورها همچنین، در بین کشورها مطالعه کنند، به عنوان مثال، آنها بیان میکنند که اختلاف امریکایی-دانمارکی در حبس والدین شبیه اختلافهای سیاهپوست-سفید پوست در ایالات متحده است. ویکفیلد و وایلدمن بر نیاز برای «تفکر درباره نابرابری به یک حالت کلیتر تاکید میکنند از جمله هر دو مورد سایر گروههای نژادی-قومی و سایر ملل، همچنین، بر بررسی تغییرات در تجربه حبس- به جای فقط پیامدهای بیشتر نیز تاکید میکنند. در این فصل، هالسی نشان میدهد که چگونه حبس کردن میاننسلی راه خود را از طریق خانوادهها به روشهای بسیار متفاوت با تاثیر ویرانکننده ایجاد میکند و اینکه در جوامع بومی در استرالیا به شکل چشمگیر نامتناسب است.
ابعاد نابرابری و محرومیت زندگی خانوادههای زندانیان را تقسیم کرده است و این ابعاد با تجارب خود آنها درباره سیستم عدالت تشدید شده است. به عنوان مثال، توماس و کریستین، تحقیقات اصلی درباره ملاقات زندان را انجام دادهاند و با مردان حبسشده مصاحبه کردهاند و بررسی کردهاند که چگونه آن افراد و اعضای خانواده آنها موقعیتهای در حاشیه بودن، طرد اجتماعی و غیرآشکار (نامرئیبودن) در جامعه گستردهتر و در خود زندان را طی میکنند. اعضای خانواده که در افزایش آشکار بودن (مرئی بودن) و مشروعیت این افراد در زندان نقش اصلی را دارند به شکل عمده زنانی از گروههای اقلیت قومی و نژادی از لحاظ اقتصادی محروم هستند و توماس و کریستین بیان میکنند که حاشیه نشینی (در حاشیه بودن) خود آنها از طریق تجربه آنها درباره ملاقات زندان پیچیدهتر شده است.
کامفورت تمرکز خود را به مساله جنسیت تغییر میدهد و اینکه چگونه زوجها نقشهای جنسیتی و انتظارات را در طول یک محکومیت زندان و سپس مجددا در هنگام آزادی طی میکنند، چیزی که اغلب منبعی از تنش و کشمکش است. کامفورت بررسی میکند که دقیقا چگونه شرکای غیرزندانی زندانیان و زندانیان مذکر، شکلهای خاصی از زنانگی و مردانگی را در طول محکومیت زندان نشان میدهند و چگونه اجرای ساختارهای قابل قبول جنسیت در طول چرخه حبس و آزاد شدن تغییر میکند. در بسیاری از فصلهای این کتاب، اعضای خانواده آشکار- و افرادی که حمایت اولیه از زندانیان را انجام میدهند- زنان هستند و کار و تلاشی که در حمایت از یک زندانی وجود دارد سایر کارهای مراقبتی را تشدید میکند و بر زندگی آنها چیره میشود (کوندری، 2007؛ ژاردین، 2015 و این جلد).
تعدادی از مولفان بیان میکنند که حاشیهنشینی لازم است با توجه به فرصتهای مسدود شده برای یک کیفیت معنادار از زندگی درک شود. دنیسون و بسمر، افراد طرد شده اجتماعی را به عنوان افرادی تعریف میکنند که «فاقد دسترسی به فعالیتها و شرایط زندگی یا مشارکت در فعالیتهای مهم متعارف در جامعهای هستند که در آن زندگی میکنند». کودکان استرالیایی زندانیانی که آنها مطالعه کردهاند، موانعی را در مشارکت در فعالیتهایی تجربه میکنند که از اثرات مالی حبس، فقدان والدین و پیامدهای عملی مرتبط حاصل شدهاند. همچنین، اولدراپ و فریدریکسن طرد اجتماعی را به عنوان یک فرایند پیچیده و چندبعدی درک کردهاند و یک دیدگاه کودک-محور را بیان کردهاند. آنها از دادههای اجرایی برای بررسی تجربه طرد اجتماعی در یک نمونه نماینده از کودکان زندانیان دانمارکی استفاده کردند و تمرکز آنها بر اهمیت روابط و شبکههای اجتماعی است و آنها را با یک نمونه از کودکان در جمعیت عمومی در دانمارک مقایسه کردند. آنها به این نتیجه رسیدند که آسیبپذیری در کودکان زندانیان در دامنههای رفاه مادی، خانواده، مدرسه و فعالیتهای اوقات فراغت بالاتر است.
کوندری از رویکرد قابلیتها استفاده میکند تا نشان دهد که چگونه خانوادههای زندانیان از دامنه گستردهای از فرصتها محروم هستند، از جمله فرصتهای بازی و لذت بردن از فعالیتهای تفریحی و سرگرمکننده. هالسی بیان میکند که به زندانیان باید مشارکت پایدار و ساختاربندی شده در فعالیتهای غیر-جزئی (مهم) ارایه شوند مانند دورههای آموزشی چالش برانگیز، مدرنترین گزینههای آموزش/صنعت، کارگاههای مبتنی بر هنرهای سطح بالا و سرزنده و ورزشهای رقابتی تا بتوانند به شکل واقعی ریسک ناخشنودی زندانی و یا ناکامی آشکار و پرخاشگری را کاهش دهند. او بیان میکند که از طریق این نوع فعالیتها است که زندانیان ممکن است به شکل عینی به خانواده نشان دهند که مطالب «واقعی» برای بحث وجود دارند و رشد شخصی [39]حتی پشت میلهها نیز ممکن است. آشکار است که فقر و حاشیهنشینی اقتصادی برای زندانیان و خانوادههای آنها بسیار مهم است، اما کیفیت زندگی بیشتر از بررسی نیازهای اولیه مهمتر است. در آخر، تحلیل ما درباره نابرابری و محرومیتهای قطعکننده بر تعدادی از شکافها در دانش ما درباره خانوادههای زندانیان تاکید میکند. به عنوان مثال، اکثر تحقیقات درباره شرکای زندانیان، روابط با جنس مخالف را بررسی میکنند- ما آگاهی اندکی درباره روابط آنها با سایر هویتها یا جهتگیریهای جنسی داریم. همچنین، دانش اندکی درباره این داریم که چگونه ناتوانی با سایر شکلهای حاشیهنشینی برای خانوادههای زندانیان برخورد دارد.
خانوادههای زندانیان، دولت و جامعه
بیش از پنجاه سال قبل، سی. رایت میلز ما را به استفاده از تخیل جامعهشناسی در تشخیص چیزی ترغیب کرد که ممکن است در ابتدا مشکلات خصوصی به عنوان مسایل عمومی به نظر برسند:
«یک مساله یک موضوع عمومی است (…) این ماهیتی از یک مساله است، حتی بر خلاف یک مشکل گسترده، که نمیتوان آن را با توجه به محیطهای روزمره افراد عادی به خوبی تعریف کرد. یک مساله، در واقع، اغلب شامل یک بحران در ترتیبات نهادی است (…) و ممکن است امیداور نباشیم که راهحل آن را در دامنهای از فرصتهای باز برای هر کدام از افراد پیدا کنیم». (میلز، 1959، 9).
گسترش حبس و تشدید محرومیتهای تجربه شده توسط میلیونها اعضای خانواده در سراسر دنیا را به طور یقین میتوان به عنوان یک بحران در ترتیبات نهادی درک کرد که راهحل آنها قرار نیست در سطح انفرادی پیدا شود- چیزی که ممکن است در ابتدا به شکل رنج خصوصی خانواده ظاهر شود و یک خانواده انفرادی باید هزینه پیامدهای یک جرم مرتکب شده توسط یکی از اعضای خانواده خود را پرداخت کنند، را میتوان به عنوان بخشی از بحران در سطح جامعه در نظر گرفت. جامعه یک وظیفه اخلاقی و معنوی برای حفاظت از شهروندان بیگناه را در زمانی دارد که آنها تحت تاثیر اقدامات سایرین یا تحت تاثیر پیامدهای خاصی قرار دارند که از عمل مجازات دولت به وجود میآیند. کوندری این موضوع را در تحلیل خود درباره تاثیر بیعدالتیهای اجتماعی تجربه شده توسط خانوادههای زندانیان برای جامعه بررسی میکند. اعضای خانواده زندانیان انفرادی که از آسیب به عنوان پیامدی از حبس شدن خویشاوند خود رنج میبرند، حقوق انفرادی دارند که نقض شدهاند و الگوهای گستردهتر از حاشیهنشینی و تبعیض را تجربه میکنند که شدید هستند و به شکلهای از قبل موجود مرتبط هستند. همانطور که کوندری بیان میکند، وضعیت آنها به عنوان شهروندان و توانایی آنها برای مشارکت کامل به عنوان عوامل سیاسی دچار آسیب شده است، با اینکه خود آنها مرتکب جرم نشدهاند یا هیچ بعدی از قرارداد اجتماعی را نقض نکردهاند.
بخش II این کتاب، روشهایی را مطرح میکند که در آن هدف قدرت کیفری، حقوق بشری بنیادی خانوادههای زندانیان را نفی میکند. اسمیت نشان میدهد که چگونه چشمانداز یک خانواده و حقوق بشر با توجه به دیدگاه خانوادهها و کودکان زندانیان به ما این امکان را میدهد تا حقوق آنها نسبت به حریم خصوصی و زندگی خانوادگی را لحاظ کنیم، حقوق انفرادی کودکان شنیده شود، به بهترین شکل به نفع آن بررسی شود و بر علیه آن تبعیض وجد نداشته باشد. همانطور که اسمیت نشان میدهد، اغلب، این حقوق در عمل مورد حفاظت قرار نمیگیرند و تایید این حقوق برای کودکان پیامدهای گستردهای برای خطمشی، شیوه و استانداردهای حقوقی در زمانی خواهد داشت که والدین آنها دستگیر میشوند، زمانی که آنها محکوم میشوند و در طول زندانی بودن آنها. اسمیت از جامعهشناسی مجازات و منابع درباره احساسات عمومی برای نشان دادن مسایل اصلی مشروعیت ایجاد شده در زمانی استفاده میکند که دیدگاه خانواده توسط دولت نادیده گرفته میشود. اسمیت بیان میکند که:
«حقوق بشر توان بالقوهای از لحاظ افزایش اعتبار اخلاقی سیستمهای عدالت کیفری با قابل احترامتر کردن آنها درباره گروههای آسیبپذیر دارد. هدف اصلی حقوق بشر در کل، حفاظت از مردم در برابر سوء استفاده از طرف دولت است و مطالعات درباره احساس عمومی آگاهانه درباره عدالت تقریبا به ما نشان میدهد که مردم معمولا به گروههای حاشیهای و محروم احترام میگذارند و میخواهند به آنها کمک کنند. علاوه براین، تقویت حقوق و حفاظت از خانوادههای زندانیان در برابر سیستم عدالت کیفری به نوبه خود در شکلگیری دیدگاه و درک جامعه درباره این گروه از مردم کمک خواهد کرد و با انجام این کار به شکل بالقوه انسجام اجتماعی را افزایش خواهد داد».
به عنوان مثال، این نوع رویکرد در نروژ اتخاذ شده است که در آن قانون زندان حقوق کودکان زندانیان را با تعیین قانونی حقوق کودکان برای تماس با والدین خود به عنوان یک اصل عمومی تشخیص داده است و الزامی کرده است که «کودکان توجه ویژهای را در طول حبس والدین خود دریافت خواهند کرد» (اسمیت، 2014، 233). لوکس و لوریرو، در فصل خود نشان دادهاند که با اینکه اسکاتلند از کنوانسیون ملل متحد در حقوق کودکان در قانون داخلی خود استفاده نکرده است، اما پیشرفت بیشتری را نسبت به سایر بخشهای بریتانیا در جستجوی بررسی آن حقوق کرده است، البته هنوز مسیرهایی برای ادامه وجود دارند. برعکس، دونسون و پارکس بیان میکنند که دولت ایرلند توجه اندکی را به حقوق کودکانی کرده است که یکی از والدین آنها در زندان است. با اینحال، این یک پیشرفت عمومی در حقوق کودکان در ایرلند با توجه به یک دیدگاه اصلاح قانون و خطمشی است. کودکان زندانیان در آموزش یا خطمشی حمایت از کودکان، همچنین، در عدالت کیفری گستردهتر و شیوه دادگاه شناسایی نشدهاند. هر دو مورد دونسون و پارکس و مینسون در این جلد نشان میدهند که کودکان به این علت که از طریق حبس شدن از یکی از والدین خود جدا میشوند حقوق آنها به همان روشی که کودکان توسط اقدامات دیگر مجزا میشوند لحاظ نمیشوند. همانطور که مینسون بیان میکند، کودکان در جامعه یکی از کم قدرتترین و آسیبپذیرترین گروههایی هستند که نمیتوانند برای حقوق خود برای قابل احترام بودن مبارزه کنند- تاکید بر حقوق کودکانی که والدین آنها محکوم شدهاند و نقض وظیفه مراقبتی که دولت در جهت آن کودکان دارد ضروری است.
لانسکی و همکاران، تجارب خانوادههای زندانیان را از طریق یک چارچوب جامعهشناسی تحلیل میکنند که بر رسیدن قدرت کیفری به زندگی خانوادهها تمرکز دارد. آنها از مفاهیمی از جامعهشناسی زندان و تحقیقات اولیه در انگلیس برای نشان دادن این استفاده میکنند که چگونه عمق، وزن، پهنا و محکم بودن قدرت کیفری به روشهای بسیار خاصی توسط اعضای خانواده تجربه میشوند. لانسکی و همکاران بیان میکنند که این رنجها بسیار شدید (مانند شوک و عواطف شدید دیگر در هنگام دستگیری و محکومیت) و مزمن (نگرانیها و دشواریهای بلندمدت) هستند. هر دو مورد اسمیت و ژاردین یکی از اثرات نگرانکننده بر خانوادههای زندانیان را بررسی میکنند که از تعاملات منفی تکراری با کارکنان زندان حاصل میشود: آسیب به احساس آن خانوادهها درباره مشروعیت نهادهای دولت. اسمیت نوعی از «دنیای وارونه» را برای خانوادهها توصیف میکند که در آن نمایندگان رسمی جامعه به جای اینکه منابعی از حمایت باشند به دشمنان تبدیل میشوند. ژاردین در تحقیقات خود درباره خانوادههای زندانیان در اسکاتلند به این نتیجه رسیده است که تعاملات منفی بین خانوادهها و زندان منجر به روابط خصومتآمیز «ما و آنها» شده است که برای هر دو مورد مشروعیت و شهروندی آسیبزا بودند. همانطور که ژاردین نشان میدهد، تعاملات خصومتآمیز ممکن است انباشته شوند و ممکن است از سایر تعاملات با آژانسهای دولتی مانند آژانسهای انتفاعی یا مددکاران اجتماعی[40] حاصل شوند و در نهایت منجر به افراد حاشیهنشین اجتماعی شوند که حتی بیشتر از این هستند. همانطور که اسمیت بیان میکند، بیزاری از جامعه و آژانسهای دولتی ممکن است منجر به طرد اجتماعی و اجرایی خانوادهها شود.
تعدادی از مولفان در این کتاب بیان میکنند که دولت تعهداتی نسبت به کودکان و خانوادههای زندانیان در نتیجه پیامدهای منفی دارد که از مجازات زندانی حاصل میشود. مینسون (2017) با توجه به یافتههای بولو (2014) بیان کرده است که باید این سوال را در نظر داشت که آیا تعهدات باقیمانده از نقض حقوق شهروندانی به وجود میآید که از حبس کردن آسیب دیدهاند یا خیر. این تعهدات ممکن است شامل کمک مالی، کمک به تهیه مسکن و شرایط بهتر ملاقاتها باشد. در واقعیت، اکثر کشورها نمیتوانند این اقدامات را به شکل مناسب انجام دهند و در بریتانیا، تقریبا کل حمایت مستقیم برای خانوادههای زندانیان از طریق بخش اختیاری ارایه داده میشود.
یکی از زمانهایی که دولت باید تعهدات خود نسبت به کودکان را لحاظ کنند در نقطه محکومیت است. مینسون در فصل خود نشان میدهد که هر دو مورد قانون موضوعه[41] و دستورالعملهای محکومیت در انگلیس و ولز بیان میکنند که قاضیها باید رفاه وابستههای کودک را در موارد محکومیت بزرگسالان در نظر گیرند، اما تحقیق او نشان میدهد که این مورد همیشه رخ نمیدهد و قوه قضایی دادگاه کراون درک محدودی درباره پیامدهایی دارد که در کودکان مادران زندانیشده به وجود میآیند. شواهد از سایر کشورها نشان میدهند که این مورد را میتوان به شکل موفقیتآمیز با مجازات منحصر به فرد برای والدینی انجام داد که مراقبان اصلی دارند. مینسون یک مفهوم کمونیستی درباره عدالت را با توجه به یافتههای نیکولا لیسی (2003) بیان میکند که پیامدهای گستردههای مجازات و رنج افرادی را در نظر میگیرد که با زندانیان مشارکت دارند.
نودسون «نامرئیبودن سیستمیک» کودکان زندانیان را در کانادا توصیف میکند که از طریق خانوادههای خود کودکان، جوامع آنها در سیستم زندان و در جامعه گستردهتر پیگیری میکند. او از مفهوم پوردیه-وائوگنز و ایباچ (2008) درباره «نامرئی بودن تقاطعی» استفاده میکند تا توضیح دهد که چگونه اعضای گروههای حاشیهای میتوانند به شدت از لحاظ اجتماعی از طریق فرایندهای بدنامسازی و طرد به هم وابسته نامرئی شوند (نادیده گرفته شوند). منافع کودکان زندانیان به شکل فرعی هستند و این نامرئی بودن این مطلوبیت را برای سیستم عدالت کیفری دارد زیرا لازم نیست هیچ نوع مسئولیتی را تشخیص دهد که ممکن است برای خانوادهها داشته باشد.
ناهمگنی و پیچیدگی خانوادههای زندانیان
خانوادههای زندانیان یک گروه همگن نیستند و به روشهای زیادی متفاوت هستند – از لحاظ اجتماعی-اقتصادی، از لحاظ سنی، جنسیت، قومیت، روابط جنسی و موارد دیگر. همگی آنها به شکل یکسان تحت تاثیر تجربه حبس شدن یک خویشاوند نیستند. تعدادی از اعضای خانواده ممکن است خود مجرم باشند و دیگران به شکل کامل مطیع قانون[42] باشند. تجارب واقعی آنها ممکن است بر حسب نوع (انواع) جرمهای مرتکبشده، سوابق کیفری، مدت زمان محکومیت، نوع زندان، جنسیت و رابطه خویشاوندی متفاوت باشد که تعداد اندکی از مشخصات مهم هستند. ممکن است بیان کنیم که تفاوتهایی بین خانوادهها، در خانوادهها و در بین افراد در زمانهای مختلف وجود داشته باشند. همانطور که لانسکی و همکاران بیان کردهاند، لازم است درباره این بیشتر آگاهی داشته باشیم که چگونه تجارب خانوادههای زندانیان در طول زمان تفاوت دارند و فقط نباید این مورد را به عنوان یک شرایط ایستا و ساکن در نظر بگیریم. خانوادهها در طول فرایند عدالت کیفری، از زمان دستگیری تا فرایندهای دادگاه و محاکمه، تا محکومیت، حبس، مجازاتهای اجتماعی و در هنگام آزادی تحت تاثیر قرار دارند. تجارب آنها در طول این فرایندهای مختلف بعید است که ثابت باقی بمانند. به عنوان مثال، کامفورت بر چالشها، ناکامی و ناامیدی تاکید میکند که ممکن است با بازگشت مردان از زندان به خانوادههای خود همراه باشد- «دوره بعد از آزادی پر از عواطف پیچیده، تعارضهای میان فردی و یک احساس فراگیر از مایوس شدن- از خود، شریک خود و جامعه در کل است».
مینسون توجه ما را به این ناهمگنی[43] در تجربه کودکان زندانیان جلب میکند، که تعدادی از آنها ممکن است اثرات اندک یا حتی اثرات مثبتی را از حبس والد تجربه کنند ولی در افراد زیادی، تاثیر منفی تشدید میشود. تعدادی از کودکان ممکن است عوامل حمایتی مانند دلبستگیهای ایمن و ترتیبات مراقبتی ثابت داشته باشند و سایرین ممکن است تابآوری بیشتری داشته باشند که همه آنها ممکن است در طول زمان تغییر کنند و تغییرپذیری بیشتری را تولید کنند. با اینحال مینسون بیان میکند که علیرغم این تغییرپذیری، اکثر مطالعات انواع گستردهای از پیامدهای منفی برای کودکان زندانیان را پیدا کردهاند. زمانی که مادر آنها زندانی میشود، همه ابعاد زندگی آنها تحت تاثیر قرار میگیرند- آنها فقدان مراقب اصلی خود، خانه خود را تجربه میکنند و شکلهای مختلف حاشیهنشینی اجتماعی و تهدیدات برای هویت را تجربه میکنند که مینسون آن را «سوگ درهمآمیختگی»[44] توصیف میکند» (مینسون، 2017). همان تغییرپذیری در پاسخ را میتوان به شکل عمومی در خانوادهها پیدا کرد- افراد پاسخ متفاوتی را به شرایطی میدهند که خود در آن قرار میگیرند و ممکن است با عواملی مانند امنیت اقتصادی یا مزیت طبقه و سرمایه اجتماعی تابآوری بیشتری داشته باشند یا محافظت شوند.
بخش III این کتاب از مجموعههایی از مطالعات دست اول درباره خانوادههای زندانیان استفاده میکند که نیاز برای کارهای تجربی دقیق را نشان میدهد تا تجارب واقعی خانوادههای زندانیان را بررسی کنند و پیچیدگیهای آنها را درک کنند. به عنوان مثال، هوتون از یک مقابله بین تجربه شخصی که یکی از اعضای خانواده را در زندان ملاقات میکند و روشی که به عنوان یک ملاقاتکننده «رسمی» برخورد میشود استفاده میکند، به عنوان محقق وارد زندان میشود. هوتون بیان میکند که بدنامسازی خانوادههای زندانیان در زندانها نهادینه شده است و «بدنامی ادب و مهربانی»[45] (کافمن، 1969) در قوانین ملی و رویکردهای محلی زندانها و شیوههای ملاقات آنها مجسم شده است. او نشان میدهد که چگونه خانوادههای زندانیان شیوههای نامطلوبتر و تبعیضآمیز را در مقایسه با ملاقاتکنندههای رسمی زندان تجربه میکنند، علیرغم این حقیقت که هر دو گروه به عنوان افراد خارجی وارد زندان میشوند. هوتون بیان میکند که «این مورد با روش مشکلسازی تقویت میشود که همه این اقدامهای تبعیضآمیز به شکل جسمی عمل میکنند؛ آنها یک درگیری نزدیکتر با بدنهای افرادی را اجباری میکنند که به شکل صمیمیتر با زندانیان در ارتباط هستند نه افرادی که صمیمی نیستند. قوانین این امکان را میدهند تا بدن ملاقاتکنندگان اجتماعی با دقت جستجو شوند و در معرض بازرسی بیشتری در زمینهای زندان قرار گیرند».
به تحقیقات و دادههای دقیقتر نیاز داریم تا این امکان را به ما دهند که این پیچیدگیها و تغییرپذیری را بیشتر بررسی کنیم. ویکفیلد و وایلدمن این مورد را در فصل خود جمع میکنند: «بسیاری از مطالعات در این جلد، ناهمگنی معنادار تجاربی را نشان میدهد که معمولا در کار کمی پنهان هستند. به عنوان مثال، تجربه بازداشت به میزان زیادی در بین نوع امکانات و حوزه قضایی متفاوت است و حتی زندانیان در همان واحد ممکن است تجارب حبس شدن بسیار متفاوتی را داشته باشند (کریو، 2009؛ کوتوا، این جلد؛ شائفر و همکاران، آماده ارایه) و همچنین جهتگیری کاملا متفاوتی در جهت حفظ تماس خانوادگی داشته باشند (گرانجا، این جلد). کار اخیر بخش اندکی را برای تشخیص بین محبس و حبس بودن در زندان (به اپل، 2016؛ وایلدمن و همکاران، 2016 مراجعه شود) یا حبس از سایر شکلهای تماس عدالت کیفری مانند دستگیری یا محکومیت انجام داده است (به سوگی و تورنی، 2017 مراجعه شود). کاربرد خلاقانه روشهای جدید و مجموعههای دادههای اصلی زمینه را در جهت جلو سوق داده است اما هنوز هم سوالات زیادی درباره این وجود دارند که نمیتوان آنها را با زیرساختار دادهها در ایالات متحده پاسخ داد».
در حال حاضر، خانوادههای زندانیان یک موقعیت غریب از افزایش آشکار بودن در حوزه دانشگاهی (همانطور که در این فصل توصیف شده است)، همراه با یک نامرئی بودن مداوم را تا جایی اشکال کردهاند که دولتهای زیادی در سراسر دنیا با آنها سروکار دارند (البته تغییراتی در میزان این مورد وجود دارد). همانطور که اسمیت در این فصل بیان کرده است، دیگر نمیتوانیم این خانوادهها را توسط جامعه تحقیقاتی در زمانی «فراموش شده» توصیف کنیم که در منابع دانشگاهی رشد را مشاهده میکنیم، با این حال، هنوز هم آنها بسیار فراموششده هستند و توسط نهادهای رسمی جامعه طرد میشوند. خانوادههای زندانیان اغلب حمایت عمومی را جمع نمیکنند (البته گاهی اوقات دلسوزی بیشتری به کودکان زندانیان ارایه میشود)-خویشاوندان زندانیان به ندرت مبارزه انتخاباتی میکنند یا یک چهره عمومی را ارایه میدهند- و این احتمال وجود دارد که به تنهایی موقعیت خود را کنترل کنند یا فقط از طریق NGOهای ویژه کمک دریافت کنند. بدنامی و حاشیهنشینی طرح شده توسط مولفان در این کتاب تا میزانی خانوادههای زندانیان خاموش میکند و غفلت اتفاقی از طرف دولت را تسهیل میکند. با اینحال، محرومیتهای زیاد حاصل از حبس کردن و پیامدهای نابودکننده مجازات برای شهروندان بیگناه باید مورد توجه همه در جامعه باشند. هدف ما در این کتاب این است تا در تحلیل جامعهشناسی مداوم درباره این نقش داشته باشیم که چرا این موضوع مهم است و از یک جامعهشناسی جامع برای مجازات دفاع کنیم که خانواده (یکی از مهمترین نهادها در جامعه) را به عنوان مورد اصلی در این تلاش در نظر میگیرد.