در یکی از روزهای بارانی پاییز، برای تهیه گزارشی از وضعیت یکی از مددجویان به منزل او رفته بودم. سیمین زن ۴۵ ساله ای که همسرش در زندان بود و خود به همراه دو فرزندش یکی ۲۵ ساله و دیگری ۱۳ ساله در خانه ۷۰ متری در یکی از مناطق جنوبی تهران سکونت داشت. در یکی از روزهای ملاقات با همسرش به مدد کار اجتماعی انجمن مستقر در زندان مراجعه و از او یاری می طلبد. او خانهاش را به کارگاهی شبانه روزی تبدیل کرده است. در سالن پذیرایی منزل محقرش مبل های راحتی را وارونه به زمین گذاشته و تخته چوبی سفید رنگی را روی آن گذاشته و با ابتکاری خلاقانه به عنوان «میز برش» استفاده می کند. این خانم بدون هیچ تبلیغاتی واژههای اراده، خود اتکایی، توانمندی و عزت نفس را در همین محیط محقر ترجمه کرده است.
از او پرسیدم آیا به همسرت که در زندان است اعتماد می کنی؟ با کشیدن آهی از سویدای وجودش گفت «متاسفانه هنوز نمیتوانم ۱۰۰% به او اعتماد کنم؛ البته او همسر من است، پدر بچه هایم و من این کار خیاطی را تماماً از او یاد گرفتم. اما بلندپروازی هایش هم ما و هم خودش را به خاک سیاه نشاند. ما از اسب افتاده ایم نه از اصل. وضعمان خوب بود، خانه داشتیم و زندگی نسبتاً راحتی دست و پا کرده بودیم. ولی همسرم وارد مسیری شد که انتهای آن نابودی همه داشته هایمان بود.»
این خانم که در این لحظات قطرات اشک بر گونه هایش جاری بود گفت: ولی امیدم را از دست ندادم. خداوند شاید پنجره ای را به رویم ببندد اما ده ها در را بر روی من باز کرده. یکی از درهایی که به رویم باز شد همین «انجمن حمایت زندانیان» بود و مرا با آغوش باز پذیرفتند. مددکاران انجمن مرا درک کردند و با معرفی یک بانوی خیر و نیکوکار مرا که بر زمین افتاده بودم بلند کردند و با در اختیار گذاشتن برخی امکانات مجدداً شروع کردم به تولید. خدارا شکر می کنم در این روزگار سخت کرونایی و گرانی مواد اولیه در حد رفع نیازهای زندگی درآمدی را جمع و جور کردهام و هزینه تحصیلی فرزندانم را می دهم. این خانه کوچک را هم اجاره کرده ام و صاحب خانه منصفی هم نصیبم شده است. تولید پوشاک بچه گانه را خودم به تنهایی انجام می دهم هر چند به علت مشکلات توان جسمی ام کم شده است و برخی از امراض قلبی و مفصلی هم به سراغم آمده، ولی روزی هزار بار خدا را شکر می کنم که مرا در مسیری قرار داد که بتوانم خودم و بچه هایم را حفظ کنم. البته هفته ای یکبار هم به ملاقات همسرم می روم و او را از وضعیت خودم مطلع می کنم هرچند شرمساری را هر بار بر پیشانی او می بینم ولی نمی توانم به طور کامل از گناه او بگذرم. اما هنوز او را پدر بچه هایم می دانم و به گونهای رفتار کردهام تا بچهها فقط رنج دوری پدر را داشته باشند و اجازه ندهم کینه ای در دل شان نسبت به او جمع شود.
سیمین حرف هایش که به اینجا رسیدبه دوردست نگاه میکرد و دائماً از امیدی حرف می زد که برای من نامانوس بود. آخر چطور می شود با این همه سختی و مشکلات هنوز امیدوار باشد؟ در جامعه، افرادی با دهها برابر امکانات و وسایل رفاهی و معیشتی را می بینم که روزی ۱۰۰ بار به شکل کفرآمیزی از وضع خود می نالند اما سیمین داستان ما در قلب مشکلات مثل کوه استوار بود.
سیمین برای من و همراهان چای درست کرده بود و همزمان که با چرخ خیاطی اش کار می کرد بریده بریده از ناسازگاری روزگار می گفت؛ از روزگاری که او را به خاطر زندانی بودن همسرش ، تحقیر می کنند. من با خود فکر کردم درست است همسر ایشان در ارتکاب جرم مقصر و نقش اصلی دارد ولی زن و فرزندانش چه گناهی دارند که به هر جا می روند اگر متوجه شوند که او همسر زندانی است او را پس می زنند و از او دور میشوند؟! اگر آن خانم نیکوکار نبود معلوم نبود سیمین خانم الان چه سرنوشتی داشت. آیا نباید حاکمیت فکر جدیتری برای این دسته افراد نماید؟ شوهرش تاوان جرم خود را می دهد ولی آیا این زن و فرزندان هم باید تاوان جرم ناکرده بدهند؟ پس عدالت کجا می رود؟
اینجاست که علاوه بر نقش نیکوکاران و خیرین، نقش دولت ها هم مهم است این خانواده ها عائله نظام هستند. اتفاقاً بهترین اقدام پیشگیرانه همین جاست. دستگاه های متولی باید از شعارها بپرهیزند و در قالب «نظام جامع رفاهی» این گونه خانوادههای مستأصل را دریابند ، آنان به صدقه نیاز ندارند به آنها نباید ماهی داد بلکه باید ماهیگیری یاد داد.
انجمن حمایت زندانیان در این روزها به دنبال «حمایتهای هدفمند» است . گرچه مطابق نظریه آقای مازلو، مثلث نیازها باید به ترتیب اولویت مرتفع شود و در حال حاضر اولین و بدیهی ترین نیازهای این خانواده ها خورد و خوراک و مسکن و پوشاک است. ولی بسیاری از آنها نیازهای والاتری نظیر عزت و احترام را هم دارند.
اگر بخواهیم عزت و احترام از دست رفته این خانواده ها را به آنها برگردانیم باید نگاهی جامع الاطراف به نیازهای آنان داشته باشیم . سیمین خانم در حال حاضر نیازهای زیستی و معیشتی را تا حدودی رفع نموده است. اما نیازهای دیگر مانند امنیت، پذیرش اجتماعی، عزت نفس ، اعتماد به نفس ، کسب موفقیت، معنویت، اخلاق و خودشکوفایی هنوز تامین نشده است و باید فکری کرد و «طرحی نو» درانداخت.
مظفر الوندی- مشاور انجمن حمایت زندانیان مرکز – آذر ماه ۹۹
سیمین نام مستعار است و به لحاظ حفظ حیثیت اجتماعی و خانوادگی از ذکر نام و مشخصات واقعی پرهیز می شود لیکن مشخصات ایشان به طور کامل نزد انجمن حمایت محفوظ است.